ایلز از خیلی چیزهای ترامپ خوشش میآمد: هنر فروشندگی، فن نمایشگری و اراجیفاش. او حس ششم ترامپ در مورد بازار عمومی- یا حداقل تلاشهای بیپایانِ خستگیناپذیر و بیوقفهی وی برای تغییر آن به نفع خود- را تحسین میکرد. او بازیهای ترامپ را دوست داشت. او اثرگذاری ترامپ و بیشرمیاش را دوست داشت. ایلز بعد از اولین مناظرهی ترامپ با هیلاری کلینتون با لحنی تحسینآمیز به یکی از دوستانش گفته بود: «او همینطور ادامه میدهد؛ توی سر دونالد هم بزنی، باز هم ادامه میدهد. اصلاً نمیفهمد چیزی توی سرش خورده.»
اما ایلز اعتقاد داشت که ترامپ هیچ بنیه یا اعتقاد سیاسیای ندارد. این موضوع که ترامپ به نماد نهاییِ مرد همیشه خشمگین فاکس تبدیل شده بود تنها نشانهی دیگری از این بود که ما داریم در دنیایی وارونه زندگی میکنیم.
بااینحال، ایلز دههها سیاستمداران را زیر نظر داشت و در دوران حرفهای طولانیاش هر نوع، سبک، چیزهای عجیبوغریب، ترکیبی، فرومایگی و شیداییای را مشاهده کرده بود. عاملانی همچون او- و حال، مثل بنن- با همه نوع کار کرده بودند. ایننهایت یک رابطهی همبستگی و وابستگی بود. سیاستمداران جلودار یک تلاش سازمانی پیچیده هستند. عاملان بازی را بلدند، بیشتر کاندیدها و مقامات هم همینطور. اما ایلز کاملاً مطمئن بود که ترامپ از این قاعده مستثنی است. ترامپ بینظم بود- او ظرفیت هیچ نقشهی بازیای را نداشت. او نمیتوانست بخشی از هیچ سازمانی باشد و بعید بود که بتواند مطابق هیچ برنامه یا اصولی رفتار کند. از دیدگاه ایلز، او «یک شورشی بیهدف و بیآرمان بود.» او فقط «دونالد» بود- انگار حرف دیگری برای گفتن وجود نداشت.
اوایل آگوست، کمتر از یک ماه بعد از اخراج ایلز از فاکسنیوز، ترامپ از دوست قدیمیاش خواست تا مدیریت کمپین مصیبتبارش را بر عهده بگیرد. ایلز که از بیرغبتی ترامپ برای شنیدن نصیحت و یا بهکارگیری آن آگاه بود، درخواستاش را رد کرد. این شغلی بود که بنن یک هفته بعد پذیرفت.