کتاب «مغز حرام»، نوشته صالحه مرتضینیا است.
در این کتاب روایتی معماگونه نقل میشود، نویسنده تلاش داشته است تا با انتخاب ریتمی تند و روایتی متفاوت خواننده را در تعلیق قرار داده و تا پایان همراه خود نگه دارد.
مرتضینیا که پیش از این تجربه شاعری نیز داشته است از همان فضا در نثر خود استفاده کرده است.
در سطرهای آغازین کتاب «مغز حرام» میخوانیم:
«ای او ای او ای او ای او ای او ای او. بنگ.
خا ....خاک؟ از کی اینطور زیر و رو به هم تابیده؟ بوی نا میدهد نه خاک. چرک- مرد. موکت است و بوی آستینی که افتاده کنار صورتم.
دست هم دارد، همینکه وول میخورد توی آستین. ژاکت خودم نبود که سبز بود و پرز پرز.
ژیر ژیر ژیر، آژیر از کی همینطور صدایش میآید. کجا؟
معلوم نیست از کجا؟ از همهجا. یکبند میآید. نه دور میشود نه نزدیک. نه که یک چشمی نشود. لای آنیکی را هم بازکنم، کردهام. سیاهی میزند فقط. میزند ،تند قلبم.... کنار پرده گوشم. گوپ گوپ گوپ گوپ. با صورت، دمر که افتاده باشم کف اتاق، خب باید بچرخم به پشت، طاقباز، بلکه این صدا بیافتد از سرم. بغلتم به پشت. گیج برود ته کاسه چشمم... چه ذوق ذوقی میکند. چشم ببندم. باز کنم. ببندم که این لکههای قرمز هی نیایند روی سقف و بروند. باشند. هی بیایند و بروند. بیایند و بروند. به سقف هم که نگاه نکنم همینطور میکشد».
داستان از شبی شکل میگیرد که امیر میهمان خانة شرمین است.
تا خرخره خورده بودند و چند نخی هم گل زده بودند. تلوتلو میخوردند و میخندیدند. شرمین گفت: «وقت دوئل است.» شرمین امیر را به مبارزه میطلبد. کمی بعد چشم در چشم با فاصلة کم و دو اسلحه پُر روبهروی هم ایستاده بودند.
آماده؟ سه... دو... یک... آتش!
حالا امیر که آرزوی نویسندگی در سرش بود و با همین آرزو از مشهد راهی تهران شده بود باید فرار میکرد. ۴۸ ساعت آوارة تهران شد.
توهم یکی از عارضههای مواد مخدر است و مغز حرام به بررسی فاجعة توهم میپردازد. طنز نهفته در کتاب و موضوع روز بودن، کتاب را خواندنی کرده است.
صالحه مرتضینیا روانشناس است، به همین دلیل شخصیتهای داستان بسیار باورپذیرند.