کتاب «والس یکنفره» نوشته ماهمنیر کلباسی است.
این کتاب صد و بیست و نهمین کتاب از مجموعه «داستان ایرانی» است که در ۵۶ فصل نوشته شده است. داستان «والس یک نفره» روایتگر رویایی انسانها با عشق است. عشق به عنوان یکی از بنیادیترین مفاهیم بشری همیشه و همچنان موضوع اصلی بسیاری از آثار ادبی و هنری است، و هر نویسنده یا هنرمندی سعی میکند از زاویه نگاه خود به آن بنگرد و تجربیات تازهای را به مفهوم آن اضافه کند.
در قسمتی از کتاب «والس یکنفره» میخوانیم:
«صدای مامک از پشت در آمد: «کی بود این وقت شب؟» دو سه تقه به در زد و وارد اتاق ما شد.
گفتم: «یکی خوابش نمیبرده. گوشی را برداشته به آشنایی، دوستی، قوم و خویشی زنگ بزند، بهاشتباه شماره ما را گرفته.»
گفت: «عادت نداشتی با کسی که شماره اشتباه گرفته بداخلاقی کنی.» باز تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم، گرفتم نزدیک گوش سام. مامک تکیه داد به در. سام به پهلو چرخید و سنگینیاش را انداخت روی آرنج چپش. گوشی را گرفت. نگاه کرد به تابلوی شاهکار، روی دیوار، که در آن مردی جعبههای میوه را روی هم چیده و از آنها بالا رفته تا دستش را برساند به ماه. ماهِ تابلو زیادی بزرگ است، مثل پنیر سویسی پر از سوراخ. مرد روی پنجه پاها بلند شده و بدنش کش آمده، طوری که یعنی برای رساندن دستش به ماه همه تلاشش را کرده است. زنی آنطرف خط سلام کرد. انگار گفت: «خودتی سام؟» بالای صفحه جدول نیمهحلشده نوشتم: «میشناسیاش؟» سر تکان داد که «بله».
گفت: «اشتباه گرفتید.» گوشی را گذاشت. گفت: «چرا شاهکار برای آسمان این تابلو ستاره نکشیده؟»
مامک گفت: «به من حس حسرت میدهد. چی میشد اگر این مرد دستش به ماه رسیده بود؟» سام لبخند زد: «فرقی نمیکرد! من یک بار خواب دیدم جای این مَرده هستم، دستم رسیده بود به ماه. منتها ماه خواب من اسفنجی بود. باور نمیکنی؟» مامک بیرون رفت و در نیمهباز ماند. صداش میآمد: «چرا باور نکنم؟»
گفتم: «نگفتی کی بود سام!».