«مهمان مامان» را که با کمی ماجراجوییهای «هاکلبری فین» همراه کنیم، به «خانهی لهستانیها» میرسیم. «مرجان شیرمحمدی» با نوشتن این کتاب بار دیگر ثابت کرده است که در دنیای نویسندگی مهارت و خلاقیت ارزشمندی دارد. «بعد از آن شب» و «یک جای امن» هم از آثار این نویسنده هستند. شیرمحمدی برای نوشتن کتاب یک جای امن، توانست برندهی جایزهی هوشنگ گلشیری شود. پیش از این «غزاله علیزاده» توانسته بود حکایت جذابی از یک خانه و اهالی آن در کتاب «خانهی ادریسیها» روایت کند. حالا خانهی لهستانیها هم در کنار خانهی ادریسیها، حرفهای زیادی برای گفتن در ادبیات معاصر ایران دارند.
در یکی از محلههای قدیمی در جنوب تهران، خانهای وجود دارد که به خانهی لهستانیها معروف است. میگویند در زمان جنگ جهانی دوم، این خانه برای پناه دادن به آوارگان جنگزدهی لهستانی خریده شده است. اما حالا به جای لهستانیها، چند خانوادهی ایرانی در آن زندگی میکنند. ساکنان این خانه هر کدام قصهای دارند. در این بین سهراب و خاله پری کسانی هستند که با همدستی هم سعی دارند برای رسیدن به خواستههایشان، نقشههای خود را عملی کنند. اما جریانات پیچیده میشود و کمکم رد پای اسراری کهنه پیدا میشود که جریان داستان را تغییر میدهد.
هر آدم، یک قصه؛ این همان حکایت خانهی لهستانیها است. داستان خیلی سرراست و راحت شروع میشود و تا انتها به همین ترتیب ادامه پیدا میکند. اما در طول داستان متوجه گفتوگوهای سربسته و عجیب بین برخی افراد میشویم. در اینجا هر کدام از افراد راز و گذشتهای سربسته و گنگ دارند: «هر کس اتاقی اجارهای دارد و عنصرِ ندار بودن، گره خورده با گذشتهای وهمآلود». همین رمز و رازهاست که باعث میشود با پایانی غافلگیر کننده و غیرمنتظره روبهرو شویم. در خانهی لهستانیها فقر و نداری شاید قویترین نقطهی اتصال این افراد باشد. اما چیزی که در اینجا اهمیت دارد، همدل بودن و همداستان بودن این همه آدم است که با هم و برای هم زندگی میکنند. فقر آنها را در شرایطی قرار داده که به خوبی یکدیگر را درک میکنند و در مواقع بحرانی همه پشت هم درمیآیند. در کنار فقر، مسائل اجتماعی و فرهنگی دیگری هم در این کتاب بیان شده که صرفا متعلق به دورهی پهلوی نیست. اختلاف طبقاتی، مردسالاری، تعصب و خرافات همه دامنگیر این مردمی شده است که حتی خانهای که در آن زندگی میکنند، متعلق به لهستانیهای جنگزده است. هر چند با وضعیتی که این آدمها دارند، چندان کم از مردم جنگزده و آواره ندارند. این مردم در گذار زندگی پرفراز و نشیب آنقدر خسته و فرسوده شدهاند که حتی ارزشهای معنوی هم برایشان غریب شده است: «از کدوم معجزه حرف میزنی؟ معجزه چه کوفتیه تو زندگی ما؟». آنها حتی امیدی به بهتر شدن شرایط ندارند: «هممون توی این چاردیواری گیر افتادیم. از دیوارش معجزه رد نمیشه».
راوی این داستان، پسری ده ساله به نام «سهراب» است که حالا چهارده سال دارد و اتفاقات و خاطرات چند سال پیش را تعریف میکند. داستان در دورهی دوم پهلوی اتفاق میافتد و حال و هوای جذابی دارد. ساختار داستان و خط روایی آن منسجم است و خوب ساخته و پرداخته شده است. خانه لهستانی ها پر است از آدمهای معمولی و در عین حال، عجیب و غریب. شخصیتهای زیادی در این خانه وجود دارد که هیچ کدام شبیه به هم نیستند. با وجود تعداد زیاد شخصیتهای داستان، نویسنده خیلی خوب از عهدهی شخصیتپردازی آنها برآمده و به هر کدام از آنها هویتی مشخص و مجزا داده است. «بانو»، «پری»، «نصیبه خانم»، «دلشاد خانم»، «بهجت خانم»، «مامان همه»، «مادام» و... از شخصیتهای پررنگ و جذاب داستان هستند. در این میان پری همان کسی است که خیلی از مخاطبان با او ارتباط برقرار خواهند کرد. دختری که به نظر میرسد دیوانه و سرگشته است. اما از همه هوشیارتر است و خوب میداند در اطرافش چه میگذرد. انتخاب نام شخصیتها هم یکی از خلاقیتهای دوستداشتنی نویسنده است. مامان همه کسی است که در زندگیاش بچهدار نشده، پس همه را فرزند خودش میداند و بقیه هم او را مامان همه صدا میزنند. مادام زنی است که از پدری ایرانی و مادری لهستانی به دنیا آمده است. او از لحاظ ظاهر و موقعیت اجتماعی یک سر و گردن از دیگران بالاتر است و مادام صدایش میزنند.
لحن و زبان کتاب چندان شباهتی به ادبیات کلاسیک دوران پهلوی ندارد و خیلی امروزی و راحت نوشته شده است. همین که راوی پسربچهای است که با نگاه ساده و معصومانهی خود همه چیز را با صداقت تعریف میکند، نشان میدهد که با داستانی روان و خوشخوان سروکار داریم. در کلام نویسنده طنز بسیار ظریف و دلپذیری هم وجود دارد که در بطن گفتوگوها پنهان است و فضای جذاب و متفاوتی در کتاب ایجاد کرده است. توصیفات و وصفحالهای نویسنده از خانه و اهالی آن، آنقدر صمیمی و ملموس است که از همان ابتدا مخاطب را به دل داستان میکشاند. او سرراست سر اصل مطلب رفته و چندان زیادهگویی نکرده است. شیرمحمدی چندان در بدبختی و سیاهروزی این مردم تاکید نکرده است. از دل گفتوگوها و توصیفات پراکندهی راوی است که میفهمیم با چه کسانی سروکار داریم. طوری که وقایع باورکردنی و ملموس است و چیز عجیب و غریبی در آن وجود ندارد. او گرفتاری و درماندگی شخصیتهایش را از لابهلای روزمرگی زندگی آنها بیان کرده است. داستان کشش و جذابیت بالایی دارد و تا پایان داستان، بهسختی میتوان آن را نیمهکاره رها کرد.
مرجان شیرمحمدی، نویسندهی جوان و خوشفکری است که در سالهای اخیر با نوشتن چند رمان توانسته شهرت و محبوبیت بالایی به دست آورد. یکی از مهمترین آثار او که از آن فیلمی هم به همین نام ساخته شده، «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» است. پس از این کتاب بهنظر میرسد خانهی لهستانیها حتی محبوبیت و موفقیت بیشتری هم داشته باشد. شیرمحمدی از نویسندگانی است که در زمینهی بازیگری هم فعالیت داشته و تاکنون در فیلمهای «صحنهی جرم، ورود ممنوع»، «ملاقات با طوطی» و «خانه به خانه» بازی کرده است.
مادام با فال قهوه گرفتن خرج زندگیاش را درمیآورد. فک و فامیلی هم در آمریکا داشت که گاهی برایش پول میفرستاد. فال گرفتنِ مادام مثل مطب دکتر، ساعت داشت و زنها باید از قبل،2 وقت می گرفتند تا بروند توی اتاق مادام بنشینند و زُل بزنند به دهن مادام و منتظر حرفی باشند که خوشحالشان کند. ولی مادام که زنِ راستگویی بود، کاری به این حرفها نداشت. هر چی توی فنجان میدید، بیکموکاست میگفت. زنها هم بعد از این که مادام فالشان را میگفت، پولش را میدادند و خوشحال یا ناراحت از اتاق میآمدند بیرون. مادر من اهل فال گرفتن نبود. میگفت فالِ ما را خدا گرفته. از صبح میرفت کار میکرد و شب خسته برمیگشت خانه و وقت این جور کارها را نداشت.
آن روز مامان همه آمده بود پیشِ ما. مادرم نبود. من ایستاده بودم پشت پنجرهی اتاق و برفهایی را تماشا میکردم که حیاط را سفیدپوش کرده بود. مامان همه روبهروی بانو، زیر کرسی نشسته بود و داشت میگفت آقای دیبایی از خاله پری خواستگاری کرده. گربهی لاغر مردنی سیاهی توی حیاط راه میرفت. نصیبه خانم نبود، وگرنه یک لنگه کفش نثار گربهی بیچاره میکرد. گربه راه افتاد طرف در زیرزمین. مرغ و خروسهای نصیبه خانم توی زیرزمین بودند و به خاطر همین نصیبه خانم یک قفل بزرگ به درِ زیرزمین زده بود. گمانم گربه میفهمید درِ قفل شده یعنی چی، ولی هنوز امید داشت. بانو گفت «تقدیر پری این بود». داشت بافتنی میبافت. «چرا عقلتو دادی دستِ این مرد؟ دو روز دیگه که تب عشقش عرق کرد، میزنه تو سر دخترم». «دیبایی از اوناش نیست. مرد با مقدساتیه». بانو گفت «این مردها با زن سرسلامتش چیکار میکنن که با مریض احوالش بکنن؟».
نقد و بررسی کتاب خانه لهستانی ها که در بالا آمده، فرصت مطالعه و انتخابی درست را در اختیار شما میگذارد. نسخهی الکترونیکی این کتاب در قالب pdf از طریق وبسایت فیدیبو و یا اپلیکیشن آن، بهآسانی قابل خریداری و دانلود است.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 209 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۵۸:۰۰ |
نویسنده | مرجان شیرمحمدی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۰۷/۰۵ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
قیمت چاپی | 55,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
من کتاب رو دوست داشتم اما به عنوان یه انسان عادی میتونم خیلی ایرادات ازش بگیرم پس نمیتونم درک کنم اینهمه تعریف و تمجید ادبی و جایزه از طرف کسانی که از من کارشناسترن چجوری به وجود اومده. بگذریم داستان به صورت سوم شخص محدود روایت میشه از زبان سهراب پسر بچه ده ساله ای که پدر نداره مادرش خرجشون رو در میاره با کار تو تولیدی و با مادربزرگش در یکی از همین اتاقا زندگی میکنن و خاله پری خیالاتیش که همه بهش میگن شیرین عقل ولی خب از طرفی دل شیر داره و حرفهای درستی میزنه در واقع دو خواهر که از نظر جامعه دو نقطه مقابل هم هستن یکی محجوب و بی سر و صدا و بی ازار و دیگری به قول خودش لات مرام. همه همسایه ها به نوعی مسائلی دارند اما این رویات در دهان یه بچه ده ساله نمیگنجه و اگر بزرگ شده باشه همنمیتونه به این جزئیات به یاد داشته باشه. مادام پیرزن لهستانی این خونه که واقعا گل سرسبد خونه ست خیلی تو حاشیه قرار داره در صورتی که من خواننده دوست دارم سرنوشتش رو خیلی بیشتر بدونم و با جزئیات . انتظار داشتم نامه ی فریده یکی از چالشهای داستان باشه که نبود یا دلشاد خانم وقتی وکیل میگیره نتیجه مشخص بشه که نشد یعنی خیلی چیزها تو داستان باز شد که با یهویی تموم شدن داستان عقیم و بی سر انجام موند. مثل فیلمهای ایرانی که سی قسمت کش میدن و تو یه قسمت جمعش میکنن در کل کتاب خوب اما متوسطی بود توصیفات خیلی زیبا بود فضا کامل روایت شده بود توضیح اضافی وجود نداشت و اینها نقطه قوت داستان بود
داستان ساده و قشنگی بود. برشی از زندگی چند خانواده که باهم دریک ساختمان قدیمی مستاجر اند و در حالیکه هر کدام مشکلاتی در زندگی خود دارند، اتفاقی مشترک برای اهالی خانه رقم میخورد. داستان از زبان پسر بچه ای بنام سهراب روایت میشود و متنی بسیار ساده و عامیانه دارد، که گاه با طنزی شیرین همراه میشود . تنها ایرادی که میشود به داستان گرفت، پایان یهویی آن بود.
قصه ، پر کشش و جذاب است اما بی سر و ته و ناگهانی تموم میشه ، به علاوه در شخصیت پردازی موفق نیست و اعمال و گفتار برخی از شخصیت ها در مقاطع مختلف داستان ضد و نقیض است. نقل است که پس از مرگ تولستوی نویسنده برجسته ادبیات روسیه ، صندوقچه بزرگی از او مانده بود محتوی شناسنامه روحی و شخصیتی برای هر یک از قه رمانان رمان جنگ و صلح ، راز ماندگاری آثار ادبی برتر ، مواردی مشابه و از این دست است. خریدن و صرف وقت برای این کتاب ، تجربه ای بود که بفهمم خرید رمان ایرانی که نویسنده شو به خوبی نمیشناسی ، مثل روزه شک دار گرفتنه. برای اینکه خیلی هم بی انصافی نکرده باشم ، برای شخص من به لحاظ تاریخی ارزش داشت برخی اشارات مربوط به جنگ جهانی دوم و وقایع آن روزگار در ایران معاصر .
یه کتاب مضخرف. چاپ شدنش پرموت شدنش همه و همه و همش لخاطر اینکه خانوم زن بهروز افخمیه. افخمیم نه این هیچکاک باشه نه روز فرشته رو ساخته ولی ارزشیه دیگه اینحوری اومدن بالا توسط زنده یاد آوینی و هر کیم که بهش وصل بوده مثل زنش با افخمی اونده بالا
کتاب نثر روونی داره و شیرین روایت شده جوری که اگر میخواین وقت راحت تر بگذره و کمی حواستون پرت بشه خیلی گزینه ی خوبیه. سوژه ی خانه ی لهستانی و زن مهاجر لهستانی میتونست خیلی خیلی نوستالژیکتر و جذابتر روایت بشه اما من قسمت سفر به بندر پهلوی رو خیلی دوست داشتم در کل، با توجه به حجم کتاب و روون بودنش می ارزه که بخونید اگر قصه دوست دارید هرچند که پایان کتاب بنظر من هم واقعا ناقص و بد بود
خانهی لهستانیها، برشی از داستان زندگی شخصیتهایی است که بیشترشان زن هستند و در همسایگی هم زندگی میکنند. شخصیت اصلی داستان، یک نوجوان پسر است که نویسنده در خلق آن، عملکرد خوبی نداشته. گاهی شخصیت، فکرهایی را از سر میگذراند و چیزهایی میگوید که با سنوسال کمش، اصلا همخوانی ندارد. داستانپردازی کتاب، بسیار دلنشین و جذاب است و قلم روان نویسنده تاثیر بسزایی در این قصهگویی دارد.
خیلی زبیا و دلنشین بود ، اما من آخر کتاب آنقدر سر در گم شدم که بی هیچ معطلی فقط کتابو بستم . شخصیت های کتاب خیلی دقیق پرداخت شده بودن و یه حس زنده بودنی منتقل می کردن که باور پذیری داستان رو بالا برده بود ، مخصوصا شخصیت 《 پری 》 اگه اشتباه نکنم ! که خیلی دقیق و بامزه بود . راوی کتاب خیلی با حال به نظر می رسید اما خب بازم میگم انتهای کتاب انقدر سردرگم شدم که فقط کتاب رو بستم
با راوی و شخصیت اصلی داستان مشکل داشتم... بچه بود و خیلی هم سعی میشد این موضوع مرتب یادآوری بشه به خواننده ولی در اصل اون طرز بیان و تفکر متعلق به یه پسربچه توی اون سن نبود! حتی اگه منظور این باشه که سالها گذشته و کسی داره خاطراتشو تعریف میکنه باز هم موفق نبود
داستان روان بود و دو سه تا از شخصيت پردازى ها جذاب بودن و خود خانه ى لهستانى ها و حياطش.ولى من از اول تا آخر داستان منتظر بودم كه الان يه اتفاقى ميفته و داستان رو تقويت مى كنه يا وارد جريان خاصي ميشه كه تا آخر اين اتفاق نيفتاد.يه سرى اتفاقات افتادند به صورت خيلى پخش و پلا.نتيجه گيرى خاصى از كتاب نگرفتم و بايد روى محتوا كار مى شد.
متاسفم. هر چه که نام این نوشته را بگذاریم مهم نیست. به نظرم مهم این است که اصالت ندارد. فقط تلاشی است ناکام برای بیان مطلبی به زبانی خاص که اصلا موفق نیست. یک تلاش ناموفق. مثل کشیدن یک تصویر خام از روی یک تابلوی شاهکار. اصلا توصیه نمی کنم.