یکی از موضوعهای محوری کتاب حاضر، تفاوت کیفی میان موضوع علوم طبیعی و علوم اجتماعی و در صورت پذیرش این امر، دشواریِ داشتن نوعی علم قابل اعتماد و طبیعتگرا در مورد امر سیاسی بوده است. من بهویژه استدلال کردهام که موضوع تحلیل دانشمندان علوم طبیعی از فرایند تحلیل جدا میماند، ولی در حوزه تحلیل نظامهای اجتماعی و سیاسی چنین نیست. نظامهای اجتماعی و سیاسی پر از کارگزاران آگاه و بازاندیشاند که میتوانند در پرتو ــ و حتی در واکنش مستقیم به ــ نظریههای ارائهشده توسط تحلیلگران اجتماعی و سیاسی، در رفتار خود بازاندیشی کنند. در علوم طبیعی چنین پدیدهای وجود ندارد. ماده نمیتواند از قوانین گرانش سر باز زند. بنابراین برخلاف تحلیلگران سیاسی، دانشمندان علوم طبیعی دستکم از نظامهایی که مورد تحلیل قرار میدهند مستقلاند، هرچند دشواریهای انباشت بیطرفانه حقایق عینی در این حوزه را هم، نباید دستکم گرفت.
ولی با این ملاحظات، باید در برابر صرفنظر کردن از تحلیل سیاسیِ تجربی، بر این اساس که هوای نوعی علمِ آشکارا ناممکنِ امر سیاسی را در سر دارد، هر اندازه هم وسوسهانگیز باشد، مقاومت کنیم.