چهار جوان ماجراجو و باهوش دور هم جمع شدهاند تا یکی از پیچیدهترین رازهای تاریخی ایران را کشف کنند. «ایرج جوادی» کتاب «مزایده» را در ژانر معمایی و ماجراجویی با درونمایههایی عاشقانه نوشته است. او خیلی خوب توانسته یک ماجرای تخیلی را به شکلی کاملا واقعی و باورپذیر تعریف کند. در کنار ایجاد فضایی تعلیقآمیز و مرموز، نویسنده اطلاعات تاریخی بسیار دقیق و کاملی از وضعیت عهدنامهها و نامههای محرمانه در دوران رضا شاه و نخستوزیری مصدق در این کتاب آورده است. به نظر میرسد جوادی مهارت زیادی در تلفیق واقعیت و خیال دارد و در این راه از مهارتهای نویسندگی خود به خوبی استفاده کرده است. کتاب مزایده در سال 94 در انتشارات البرز منتشر شده است.
«آرزو» پزشک جوانی است که در حال کالبدشکافی مردی به نام «امیرحسین مشایخی» است که در تصادفی در جادهی تهران به یزد کشته شده است. همه چیز عادی به نظر میرسد، تا این که «هوشنگ» فرزند این مرد به دیدن آرزو میآید و چیزهایی را از زندگی شخصی و حرفهای پدرش برای آرزو تعریف میکند. آرزو حالا باید بین سوگند پزشکی و تصمیمی انسانی و اخلاقی، یکی را انتخاب کند. گزارشی که او از علت درگذشت این متوفی باید بنویسد، با «دارا» و «تینا» ارتباط پیدا میکند. حالا جریان خیلی پیچیدهتر شده و رد پای آدمهای تازهای در این پرونده باز میشود که هر کدام میتوانند به نوعی در سرنوشت قهرمانهای داستان تاثیر داشته باشند.
در این کتاب، رد پای شخصیتها و ماجراهای سایر آثار نویسنده هم دیده میشود. نویسنده با زیرکی توانسته هم هیجان داستان و آشناپنداری این کتاب را در طرافدارانش بیشتر کند و هم خوانندگان تازه را برای خواندن سایر کتابهایش مشتاقتر کند. هر چند ارجاع نویسنده به آثار دیگرش آنقدر زیاد نیست که خواننده خط داستان و ماجراهای این کتاب را درک نکند. بیشتر شبیه به این است که با یک مجموعهی ماجراجویی سر و کار داریم که قهرمانان آن همان آدمهای آشنا و همیشگی هستند.
شخصیتهای کتاب در آثار پیشتر نویسنده هم حضور داشتهاند، که در کنار شخصیتهای جدید دیگر، روی دیگری از توانمندیهای خود نشان میدهند. آرزو، تینا، دارا و هوشنگ همه در کنار هم یک تیم ایدئال را تشکیل دادهاند که میتوانند بعد از فراز و نشیب زیاد، رازهای این کتاب را حل کنند. داستان این کتاب که ابتدا در یزد شروع میشود، کمکم به شیراز، تهران، دبی و کالیفرنیای آمریکا هم میرسد. و به این ترتیب این چهار جوان پرشور ثابت میکنند که برای کشف حقیقت از هیچ حادثه و خطری ابایی ندارند.
در این کتاب دو داستان موازی با هم پیش میرود، یکی ماجرای مرگ پدر هوشنگ و دیگری یک پروندهی مرموز تاریخی. این دو جریان در ظاهر هیچ ارتباطی با هم ندارند. اما نویسنده توانسته بین این اتفاقات و آدمهای داستان ارتباطی منطقی و جالب ایجاد کند. جایی میرسد که در میانهس داستان آدمهای مختلفی که هر کدام درگیر یک ماجرا بودند، حالا با هم همدست میشوند تا بتوانند راز واقعی مرگ پدر هوشنگ و معمای تاریخی را کشف کنند.
زبان نویسنده در این کتاب نزدیک به زبان طبیعی و روزمرهی زندگی واقعی مردم است. جوادی با انتخاب کلماتی ساده و درست توانسته داستانی خوشخوان و روان بنویسد. او حتی خیلی اصراری روی توصیف و وصفحالهای طولانی و پر از جزییات ندارد. او از سادهترین و درستترین کلمات برای نوشتن استفاده میکند. آنقدر ساده و بیدغدغه مینویسد که از همان اول که کتاب را شروع میکنیم، وارد داستان میشویم. آدمها، مکانها و اتفاقات همه زنده و ملموس هستند.
جوادی در سال 1319 به دنیا آمده است. او نویسندهی باتجربه و کهنهکاری است که میتواند با قلم توانمند خود از سادهترین و معمولیترین اتفاقات زندگی، یک کتاب خواندنی و پرکشش خلق کند. پزشکی تا کنون کتابهای زیادی نوشته استماجراجویی و کشف راز معماهای پیچیده، عنصر اصلی داستانهای جوادی است. او در راه رسیدن به حقیقت، از این که مرزهای جغرافیایی را بشکند و مخاطب را با خود به این طرف و آن طرف بکشاند، هیچ ابایی ندارد. «از کابل با عشق»، «میعادگاه شیطان»، «یاقوت کبود»، «سه تفنگدار»، «آرمادلو»، «میعادگاه شیاطین» و «دو جاسوس در تهران» از کتابهای بلند دیگر این نویسنده است.
هوشنگ روی صندلی روبه روی میز آرزو نشست و چشم در چشم آرزو دوخت، ولی پس از چند ثانیه زودگذر، گویی که خجالت کشیده باشد، نگاهش را پایین انداخت و به تقویم رومیزی خیره شد.
آرزو با صدای خوشآهنگ و شیرین خود گفت: «آقای مشایخی؟ درست گفتم؟»
«بله خانم دکتر. هوشنگ مشایخی هستم».
«خب آقای مشایخی، چه کاری میتونم برای شما بکنم؟ راستی اسم مشایخی خیلی به نظرم آشناست!».
«احتمالا به این دلیله که امیرحسین مشایخی هفته پیش در پانزده کیلومتری جاده تهران به
سمت شهر شما تو سانحه تصادف به قتل رسید. شاید جنازهش هنوز تو اتاق کالبدشکافی شما باشه!».
«اوه درسته! شما چه نسبتی با اون مرحوم دارین؟».
«پدرمه».
«ا...، تسلیت میگم! ولی چرا لباس سیاه نپوشیدین؟ البته ببخشین که فضولی میکنم؛ چون این مسئله به من مربوط نمیشه. منو ببخشید...! اصلا لازم نیست به این سوال پاسخ بدین».
«نه اشکالی نداره که پرسیدین. من آدمی با اعتقادات خاص خودمم. لازم نمیدونم همه رو خبر کنم که عزادارم. اندوه و شادی من به خودم مربوط میشه، نه به بقیه. متوجه منظورم میشین؟».
«نه نمیشم. اگه شما درونگرا هستین و به مردم و دلداریهاشون درباره خودتون بهایی نمیدین؛ به این ترتیب و با پشتپا زدن به آداب و رسوم رایج جامعه توجه بیشتری جلب میکنین، ولی البته این موضوع فقط به خودتون مربوط میشه. من از این که کنجکاوی کردم پوزش میخوام و بهتره دیگه دربارهاش حرف نزنیم. حالا بهم بگین ازم چه کاری ساخته ست؟».
«شما کالبدشکافی و آزمایشهاتون رو روی جسد پدرم انجام دادین؟».
«من چرا باید تو این زمینه باهاتون صحبت کنم؟».
«شاید به این دلیل که متوفی پدر منه. ببخشین، البته از نظر قانونی ادعای من به تنهایی کافی نیست و من باید ثابت کنم که فرزند امیرحسین مشایخی هستم».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۳۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 416 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۳:۵۲:۰۰ |
نویسنده | ایرج جوادی |
ناشر |