ورقهای تقویم، سی ویکم شهریور ماه ۱۳۵۹ را نشان میدهند. عشایر عرب و کُرد روستاهای مرزی جنوب و غرب، هراسان از حوادثی که طی یکی دوماه گذشته در مرز پیش آمده، در فکر هستند تا به هر وسیلهی ممکن، زنها و بچهها را از خطر دور سازند. شایعات، در شهرهای نزدیک به مرز قوّت گرفته، دلهرهای عجیب بر مردم سایه افکنده است.
تانکهای پولادین وحشتناک، که از بدو پیروزی انقلاباسلامی، با احساس خطر رهبران «حزب بعث عراق» استارت خورده و روشن شدهاند، بر سرعت خود میافزایند؛ سیمهای خاردار و میلههای مرزی را زیر شنی خود له کرده، بهطرف روستاها و شهرها هجوم میآورند. هواپیماها که از ماهها پیش حریم هوایی حکومت نوپای جمهوری اسلامی ایران را آلوده کردهاند، اینبار درحالی که بمبها و راکتهای مرگ با خود حمل میکنند، به تهران و دیگر شهرها حمله میکنند.
مردم که باور جنگ را ندارند، هراسان میگریزند. در ذهن عشایر عربزبان جنوب نمیگنجد که حکومت عراق، به بهانهی الحاق خوزستان به خاک عراق، دست به چنین حملهای جنایتکارانه زده باشد. گلولههای تانک، خمپاره و «خمسه خمسه» عرب و عجم نمیشناسند؛ سقف خانهها را بر سر ساکنان ویران میکنند...