در این کتاب ما با دو چهره هویت مواجهیم: چهره مثبتی که میکوشد با دگر خود برخوردی اخلاقی یا حقوقی داشته و موجودیت او را به عنوان یک انسان با هر عقیده و مرامی به رسمیت بشناسد و برای او همان حقوقی را قائل باشد که برای خود قائل است و چهره منفی که به دنبال مسلط شدن بر این «دگر» با هر عنوان و نام و توجیهی است. در این چهره فرض بر این است که یک هویت برتر، اخلاقیتر، حقیقیتر و والاتر وجود دارد که سایر هویتها باید در آن ادغام شوند و این به نفع آنها و حتی زندگی جمعی است. چهره مثبت هویت درصدد تحمل تنوع و تکثر و چهره منفی به دنبال از بین بردن آن است. ممکن است خواننده هنگام مطالعه کتاب به این باور برسد که نویسنده به ابعاد منفی مسأله و موضوع هویتهای غیرمسلط توجه چندانی نکرده و عمدتاً به نقد هویت مسلط پرداخته است. این انتقاد ریشه در روش اتخاذ شده دارد. دغدغه ما بیشتر از آنکه هویتهای غیرمسلط باشد، هویت مسلط بوده است. در عین حال تلاش کردهایم نشان دهیم اغلب هویتهای غیرمسلط هم درصدد بازتولید همان شیوهای هستند که از آن انتقاد میکنند: سلطه بر هویتهای دیگر از طریق حاشیهنشین کردن، سرکوب یا نادیده گرفتن. این گرایش خود مانعی در راه مواجهه با چهره مثبت هویت است، چهرهای که میتواند در تسهیلگذار به دموکراسی نقش مهمی را ایفا کند.