(نسخه pdf)
زمانِ اژدهاها را تصور کنید ـ بعضی از آنها بزرگتر از دامنهی کوهها بودند و آرام در اعماق اقیانوسها خوابیده بودند، بعضیشان هم از ناخن انگشت کوچکتر بودند و لای بوتههای جارو اینطرف و آنطرف میپریدند.
روزگارِ قهرمانهای وایکینیگ را تصور کنید؛ مردها مرد بودند و زنها هم یک جورهایی مثل مردها بودند و حتی سینهی بچههای کوچولو هم پر از مو بود.
و حالا تصور کنید شما پسری هستید به اسم سکسکه ماهی روغن خالدار مزخرف سوم، که هنوز نه دوازده سالش شده و نه از آن قهرمانهایی است که پدرش دوست دارد باشد.
خُب، آن پسر، راستش من بودم، ولی آن پسر آنقدر با کسی که حالا دارد این قصه را میگوید، فرق دارد، که انگار یک غریبه است.
پس، به جای من، تصور کنید این غریبه، این کسی که منتظر قهرمانی است، خود شما هستید.