«هیچ وقت نامزد نبودیم» کتابی محبوب و پرفروش اثر «رضا استادی» است. داستان این کتاب در دهههای 60 و 70 اتفاق میافتد. شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در دوران انقلاب و بهطور خاص در سالهای ابتدایی، در بستری خانوادگی و عاشقانه در این کتاب بهخوبی نشان داده شده است. دغدغههای سیاسی، روشنگریها، مسائل فرهنگی و اجتماعی، در این اثر زنده و واقعی بیان شدهاند. واقعگرایی و صداقت نویسنده داستانی خلق کرده که مخاطب را از همان ابتدا تا پایان کتاب، با خود همراه میکند.
ستاره دختری جوان و باهوش است که در سال 56 در رشتهی مترجمی زبان فرانسه در دانشگاه ملی پذیرفته شده است. او که پدر و مادرش را از دست داده، با برادرش کاوه و همسرش فاطمه، زندگی میکند. ستاره در دورهی تحصیلش با جوانی ماجراجو به نام مسعود آشنا میشود و با او ازدواج میکند. همه چیز خوب و آرام پیش میرود، تا این که مرد جوان دیگری به نام نصرت وارد زندگی ستاره و مسعود میشود. اینجاست که زندگی بیدغدغهی ستاره و مسعود، دچار بحران میشود.
شخصیتپردازی استادی زنده و قوی است. آدمها همه هویت دارند. ستاره اهل خانوادهای بسیار اصیل و بزرگ است که ثروت زیادی دارند. با این حال این دختر هیچ وقت راه و روش تنپروری و زندگی آسوده را انتخاب نکرده است. ستاره دختری باهوش و پرشور است که برای ارزشها و اعتقاداتش تلاش میکند. او با جدیت درس میخواند تا در دانشگاه ملی قبول شود. عقاید سیاسی و مبارزات او و برادرش سرانجام یک سال پس از پیروزی انقلاب به نتیجه میرسد. پس از خوابیدن تب و تاب انقلاب، ستاره باید پاسخگوی آنهمه جوانی باشد که به بهانههای مختلف خواستار آشنایی با او بودند. اما ستاره حتی در اینباره هم اصول خودش را دارد. او فکر میکند بیشتر کسانی که به او ابراز علاقه میکنند به خاطر موقعیت خانوادگی و زیباییش به او نزدیک میشوند. حتی شهادت پدر ستاره و کارخانهی بزرگ داروسازی که مانده بود برای ستاره و کاوه هم میتوانست وسوسهکننده باشد.
کاوه، فاطمه، مسعود و نصرت، همه کسانی هستند که در جریان انقلاب سیاسی و فرهنگی ایران در سال 57 و حتی در دوران جنگ با کشور عراق، هر یک جهتگیری و تفکر خاص خودش را دارد. نویسنده توانسته شخصیتهایی خلق کند که با وجود تخیلی بودن، خیلی واقعی و ملموس بهنظر برسند. جملات کتاب کوتاه و ساده است. با وجود توصیفاتی که گاهی خیلی دقیق میشوند، باز هم قلم روان و خوشخوان نویسنده باعث شده تا این وصفحالها و جزییات ملالآور و خستهکننده نباشد. خط داستانی کتاب، منطقی و ملموس است. قهرمانان داستان آدمهای عجیب و غریبی نیستند. همه همان آدمهای معمولی هستند که هنوز هم همین دور و بر آرام زندگی میکنند.
حوادث این کتاب در سالهای ابتدایی دههی 60 و 70 اتفاق میافتد. نویسنده با انتخاب این دورهی تاریخی توانسته حاشیهی امنی ایجاد کند که در آن بتواند فارغ از ادبیات محافظهکار ایران، مسائل جدیدی را بیان کند. در این کتاب نویسنده توانسته خیلی خوب از پس توصیف شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران در سالهای پس از انقلاب بربیاید. هرچند در میانهی کتاب جنگ ایران و عراق هم شروع میشود و حالا بستری فراهم است که در آن هیجان و التهاب داستان خیلی بیشتر شود. انقلاب فرهنگی، سیل در تجریش، پایان جنگ، و وقایع سیاسی و اجتماعی دیگر که زندگی خیلی از مردم ایران را تغییر داد، در این کتاب بهخوبی توصیف شده است. جالب اینجاست که خیلی از چیزهایی که نویسنده در این کتاب از آنها حرف زده، در زندگی مدرن امروز همچنان دیده میشود.
رضا استادی نویسنده و روزنامهنگاری است که مهارت خود را در نوشتن با انتشار کتابهای «هیچ وقت نامزد نبودیم» و «بدون تو غیرممکن بود» به جامعهی ادبی ایران ثابت کرده است. این نویسنده در سال 97 کتاب «خونه خالی» را وارد بازار کتاب کرده که پس از دو رمان قبلی، اولین مجموعه داستان کوتاه این نویسنده است. رضا استادی به دلیل قلم صمیمی و سالم، و واقعگرایی محبوبیت زیادی در بین طرفداران ادبیات معاصر ایران و منتقدان دارد. رضا استادی همیشه طراحی روی جلد کتابهایش را به طراح و گرافیست جوان «سینا روح» واگذار میکند. طراحیهای خلاقانه و معناگرای این گرافیست جوان، تاثیر زیادی روی مخاطب و تصویرسازی فضای پنهان در کتاب دارد.
همه چیز به سرعت اتفاق میافتاد و هر روز، به اندازه یک سال طول میکشید. حزب رستاخیز تعطیل شده بود و رفتگرهای شهر هر روز کیسههایی را از جلوی خانهها بر میداشتند که درون آنها پر از پوسترها و عکسهای پاره پارهی گوگوش و ابی و داریوش بود، با نوارها و صفحههای پر شدهی خوانندهها. مردم از مغازههای جلوی دانشگاهها کتابهای جلد سفید میخریدند و هر چه بیشتر میخواندند، به کتاب خواندن بیشتر علاقهمند میشدند. «مدافعات خسرو گلسرخی در دادگاه»، «گذشته، چراغ راه آینده»، «دستنوشتههای بیژن جزنی»، کتابهای شریعتی و خیلی کتابهای دیگر را هم زمان خریدم و خواندم. دانشگاه شده بود میدان جنگ و زیرزمین هر دانشکدهای، اتاق جنگ دسته و حزبی. هر گروهی، ساواکی را احضار، بازجویی و بعد هم زندانیشان میکرد. روزهای بعد، پدر و کاوه جزو کمیتهی استقبال از امام بودند. فاطمه پا به ماه بود و من مجبور بودم خانه بمانم. سال 58 من و فاطمه پای تلویزیون سال را تحویل کردیم و به حرفهای آقای طالقانی و مهندس بازرگان گوش دادیم. پدر و کاوه در مدرسه رفاه بودند. بعد از عید، فاطمه دختری زایید که اسمش را گذاشتیم طناز. صحبت از صدور انقلاب به کشورهای دیگر بود. چند تا از دخترهای محل میآمدند پیش من. میخواستند زبان یاد بگیرند تا اگر روزی قرار شد برای تبلیغ انقلاب به آفریقا و کشورهای دیگر بروند، بتوانند انگلیسی یا فرانسه حرف بزنند. منتظر بودم دانشگاهها باز شود؛ اما وضع هر روز بدتر میشد. مردم چند دستهای شده بودند. روزی عدهای میگفتند: مسلمان به پا خیز، حزب شده رستاخیز. روز دیگر مردمی دیگر شعار میدادند: ابوالحسن پینوشه، ایران شیلی نمیشه.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۹۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 685 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۲:۵۰:۰۰ |
نویسنده | رضا استادی |
ناشر |