«خشت اول» داستان واقعی زندگی زنی به نام «یاسمین» است که «فریده شجاعی» آن را با قلم توانمند خود نوشته است. این داستان، شرح زندگی پرفراز و نشیب خیلی از زنانی است که امروز داستان خیلی از آنها را نه در کتابها که در لابهلای چینهای پیشانی، چشمان کمفروغ و نگاههای عمیقشان میخوانیم.
خلاصه داستان کتاب خشت اول
به دهههای 20 و 30 شمسی برمیگردیم، زمانی که در یکی از آبایهای اطراف تهران، «سید جواد» و «ماه سلطان» ازدواج میکنند و صاحب دختری به نام «اعظم» میشوند. اعظم دختری زیبا و دانا است که در نوجوانی با مردی به نام «حسین» ازدواج میکند و «یاسمین» را به دنیا میآورد. یاسمین از همان کودکی زندگی را سخت شروع میکند. او عزیز دردانهی پدر و مادرش است، با این حال باز هم زندگی چندان روی خوشی به او نشان نمیدهد. یاسمین ازدواج میکند، بچهدار میشود، درس میخواند، کار پیدا میکند، و درست آنجایی که حس میکند زندگی را به بند خواست و ارادهی خود درآورده، اتفاقی هولناک میافتد و زندگی یاسمین را برای همیشه تیره و تار میکند.
درباره کتاب خشت اول
«خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج»، این حکایت کتابی است که رد پای شخصیتهایش را از حدود یک قرن پیش دنبال میکنیم. خشتی که صد سال پیش اشتباه گذاشته شده، امروز دامن کسی را میگیرد که هیچ نقشی در انتخاب سرنوشت خود نداشته است. آدمهای معصوم و بیگناه قربانی میشوند و زندگیهای زیادی تباه میشود. این کتاب آینهی تمامنمایی از زندگی کسانی است که همین دور و بر آرام از کنارمان میگذرند و هر کدام داستانی با خود دارند. مشکلات زندگی زنانی که از سنتها و خرافات پوسیده فراری هستند و برای نجات و رستگاری خود و فرزندانشان تلاش میکنند. آنها با دست خالی به جنگی نابرابر میروند، جنگی که بهای آن خون دختران و خواهران است. با این که ریتم داستان یکنواخت است و اتفاقات هیجانی و عجیب و غریبی هم در آن نمیافتد، باز هم خواننده با داستانی پرکشش و جذاب طرف است. هنر نویسنده این است که صادقانه همه چیز را تعریف میکند. در این داستان از کلیشهی آدمخوبهای زنده و آدمبدهای مرده خبری نیست. واقعیت زندگی، همانطوری که هست نشان داده شده است. نویسنده چندان اصراری ندارد مفاهیم و جریانات زندگی را زیباتر از چیزی که هستند، نشان دهد.
داستان این کتاب روان و خوشخوان است با روایتی بسیار ساده و خودمانی. انگار یاسمین همین جا نشسته و در حالی که آرام چای مینوشد، قصهی عجیبش را هم برایمان تعریف میکند. نویسنده در این کتاب چندان قلمفرسایی نکرده است و خیلی راحت و بیتکلف با همان کلمات ساده توانسته داستانی خوشساخت و پرکشش خلق کند. داستان این کتاب در فضایی بین امروز و دیروز اتفاق میافتد. مکانها و اتفاقات ملموس و آشنا هستند. قهرمانان کتاب امشب افراد چندان دور از ذهنی نیستند. در واقع همه آدمهایی هستند که همین گوشه و کنار آرام و بیصدا زندگی میکنند و همه داستان خودشان را دارند. شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد که نویسنده توانسته به خوبی به این افراد هویت بدهد خیلی خوب توانسته آنها را پرورش دهد. این شخصیتها همه با هم ارتباط دارند و حتی ممکن است سالها بعد، هنوز هم سایهی نامهایشان روی زندگی قهرمانان داستان سنگینی کند. شجاعی چندان اصراری روی استفاده از ادبیات فاخر و سنگین ندارد. او داستانش را با استفاده از همان کلمات ساده، خیلی خوب ساخته و پرداخته است. توصیفات نویسنده از افراد، مکانها و اتفاقات چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. همانقدر که ماجرای کتاب را جلوی چشم مخاطب زنده کند و او را به دل داستان بکشاند، برای شرح حال و توصیفات داستان کافی است. شجاعی با نوشتن این کتاب ثابت کرده که از دغدغههای جوانان و نوجوانان امروز همانقدر آگاهی دارد که از سیستمهای خانوادگی و مسائل جامعهی دیروز در ایران.
درباره فریده شجاعی
فریده شجاعی در سال 48 در تهران به دنیا آمده است. او از همان زمانی که خودش را شناخته، به دنبال انجام رسالتی بوده که برای آن خلق شده است. در زمستان سال 79 بود که شجاعی رسالت خودش را پیدا کرد. از عشق گفتن و شنیدن رسالت این نویسنده است. «امانت عشق» اولین کتاب این نویسنده بود که آن را با شوق انجام ماموریتش نوشت. پس از آن، شجاعی با انگیزه و قدرت بالایی شروع به نوشتن کرد. «وارث عذاب عشق»، «بوسه تقدیر»، «زندگی یعنی چکیدن»، «شب بیستاره»، «خاک غریب» و «زیر سایهی بخت» از محبوبترین آثار این نویسنده هستند.
در بخشی از کتاب خشت اول میخوانیم
من و عباس و سعید دوران رشد را سپری کردیم و کم کم مخارج کفش و لباسمان به سایر حوائجمان افزوده میشد و این در حالی بود که چشمان مادر ضعیف شده بود و دیگر نمیتوانست به سرعت قالی ببافد. اجاره خانه مختصری هم که از کارگران میگرفت، کفاف زندگی را نمیداد. روزگارمان به سختی میگذشت. پدر هیچ گونه مساعدتی جهت خرج و مخارجمان نمیکرد و هر وقت مادر پولی از او میخواست سازِ ندارم کوک میکرد. هنوز شش سالم تمام نشده بود که مادر مرا به همراه عباس و سعید به مکتب فرستاد. خیلی زود با محیط نامانوس مکتب خانه خو گرفتم و به یادگیری علاقه نشان دادم. پدر فارغ از این مشکلات هفتهای یک بار به ما سر میزد، اما این دردی از نداری ما را درمان نمیکرد. پدر تمام هفته را در ده و کنار محترم خانم و فرزندان دیگرش سپری میکرد و این در حالی بود که اکنون دیگر محترم خانم میدانست او زنی اختیار کرده و از او یک دختر دارد. پدر یکی دو بار مرا همراه خود به ده برد که به شدت مورد بیمهری محترم خانم قرار گرفتم و آن قدر سخنان طعنهآمیز و نگاههای غضبآلود او را به جان خریدم که روز بعد از پدر خواستم مرا روانهی منزل خودمان کند. زندگی به این نحو ادامه داشت تا به شانزده سالگی رسیدم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۵۵ مگابایت |
تعداد صفحات | 470 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۵:۴۰:۰۰ |
نویسنده | فریده شجاعی |
ناشر |