قورباغهی جوان و خوش قیافهای، شاخهای گل سرخ و بستهای شکلات زیر بغلش گرفت و با دوچرخه به طرف لانهی خانم وشه به راه افتاد.
او شاد و شنگول زیر لب آواز میخواند.
قورباغهی جوان و خوشقیافه به لانهی خانم موشه رسید.
جلوی خانم موشه زانو زد و گفت: «خانم موش زیبا، با من عروسی کنید! همسر عزیز و دلبند من بشوید!
من هم برایتان شوهر مهربانی میشوم.»