«کتیبهها» نام رمانی ایرانی در ژانر معمایی و کارآگاهی است که درونمایههایی عاشقانه و عاطفی هم دارد. این کتاب برای انسانی نوشته شده که در جستوجوی صلح و انسانیت، مرزهای جغرافیایی را میشکند و زمان و مکان را به هم میریزد. کتاب کتیبهها برونرفتی از رمانهای کلیشهای امروزِ ادبیات ایران است. این کتاب را «شعبان مرتضی زاده نوری» نوشته و انتشارات البرز آن را در سال 92 منتشر کرده است.
«محمد» مردی است که رتبهی بلندپایهای در دولت ترکیه دارد. او همان روزی که لباس ارتش این کشور را پوشید، از «آیناز»، دختر زیبای همسایه خواستگاری کرد. آنها صاحب دو فرزند به نامهای «اورهان» و «آیدا» شدند. سالها گذشته و فرزندان محمد و آیناز به اروپا و آمریکا پناهنده شدهاند، آنجا ازوداج کردهاند و پناهنده شدهاند. حالا محمد پنجاه ساله است و همان شبی که با یک کیک و دنیایی فکر و خیال برای شروع یک زندگی تازه وارد خانه میشود، با جسد آرام و بیجان آیناز روبهرو میشود. همین وقت است که یک فرمان فوق سری و اضطراری دولتی به او میگوید که باید سریعا خودش را برای رسیدگی به یک حادثهی تروریستی عجیب و مرموز در آنکارا برساند. در گودبرداری و تجسس محل حادثه، یک کتیبه پیدا میشود که رویش پیامی مرموز نوشته شده است. اما این آخرین باری نیست که اتفاق عجیبی میافتد و پس از آن یک کتیبه پیدا میشود. این کتیبهها و پیامهای آنها حاوی پیامهایی است که برای تمام انسانهای دنیا آیندهای مبهم و گنگ را پیشبینی میکند.
این کتاب در کنار روایت داستانی معمایی، شرح واگویههای مردی است که تمام زندگی را با دستورات مافوقش زندگی کرده. او با تصور این که زمان را هم در دست دارد، ناگهان همه چیز را از دست رفته میبیند. اینجاست که تازه به یاد همسرش میافتد، کسی که تمام این سالها دستور شنیده و تحقیر شده است. نامهی بازنشستگی این ژنرال، حکم آزادی او از زندانی بزرگ به زندانِ کوچکترِ خانهاش است. با این حال تصمیمات بزرگی دارد، میخواهد زندگی را دوباره شروع کند و جایگاه از دست رفتهی همسرش را به او برگرداند. اما زمانی باز یاد خداوند بیرحم و ناشکیبِ زمان میافتد که همسرش دیگر زنده نیست.
محمد مردی سخت و خشن است، کسی که ارتش و آموزشهای نظامی او را به یک وطنپرست تمام عیار تبدیل کرده، تا جایی که حتی پس از مهاجرت فرزندانش، آنها را خائن به خاک ترکیه و میراث مقدس آتاتورک میداند. او گاهی خودش را نه در لباس ژنرالی پرافتخار، که مانند نگهبانی جلوی درِ یک رستوران میبیند. کسی که در ظاهر مردی خوش قامت، قدرتمند و بانفوذ است، از درون کسی نیست جز انسانی که هنوز از خود میپرسد «برای چه به دنیا آمدهام؟».
این داستان که ابتدا شروعی سنگین و کسلکننده دارد، در میانه درگیر ماجراهایی مرموز میشود که تا پایان داستان شکلی عجیب و پر از هیجان میگیرد. محمد که از ابتدای داستان در تنگنای دنیای کوچک خود در ترکیه گرفتار شده بود، حالا به جایی رسیده که همپای تمام مردم دنیا، شاهد گردهمآییهای بزرگ و باشکوه دنیا برای برقراری صلح و آرامش است. این کتاب دیالوگ محور نیست. بیشتر جریانات کتاب و حال و هوای شخصیتها را از دل توصیفات و واگویههای نویسنده میفهمیم. با این حال این شرححالها آنقدر ساده و صمیمی نوشته شدهاند که ملالآور و خستهکننده نیستند.
این اواخر دغدغهای به ذهنم هجوم آورده که انگیزهای برای زندگی در من باقی نگذاشته است. «برای چه به دنیا آمدهام؟».
امروز بر بالای قلهای ایستادهام که روزی جزو آرزوهای محالم بود. اکنون که پس از سالها تلاش در این نقطه ایستادهام همه این سالها را حماقتی میدانم که بیهوده برای رسیدن به سراب جنگیدهام. تلاش با انگیزهی سراب و رسیدن به حباب و دوباره تلاش، سراب و حباب...
اینها تفکرات تنهایی یک مرد عالیرتبه است که در آستانهی پنجاه سالگی، آخرین روز سنگینی درجهها را روی شانههایش تجربه میکند. خلبان وامانده از پروازی که به لطف دقت فراوانش در کارها به این مقام رسیده است.
میخواهم پیش از این که مراسم تودیع را برایم برگزار کنند، با جشنی کوچک این خبر خوش را به همسرم بگویم. تصور زندگی بیدغدغه در گوشهای از این خاک، بیش از همسرم مرا سرمست و سرزنده میکند. از زندگی با درجهها و یونیفرمها به تنگ آمدهام، دیگر حالم از خودم نیز به هم میخورد. زندگی با توپها و تانکها و هواپیماها آرامش را از زندگیام گرفته و خودم را خشک و بیروح و همسرم را مشتری همیشگی قرصهای اعصاب ساخته است. از تصور این که عقربههای ساعت برایم بیارزش شوند و تا لنگ ظهر در رختخواب کنار همسرم بمانم، احساس شعف میکنم. نه دغدغهای، نه مسئولیتی و نه مقام و موقعیتی؛ ساده و خدایی، همانند روزی که از مادر متولد شدهام.
و چه آرزوی محالی است برای همیشه فرزند ماندن. دیگر مجبور نبودم برخلاف میل باطنی همه را به چشم متهم ببینم، در حالی که وجدانم همیشه مرا به خاطر پیروی کورکورانه از قانون سرزنشم میکند. از این دنیای پرآشوب و هیاهو، فقط همسرم برایم مانده و بس؛ شریک غمهایم.
شاید این شریک و همراه، فردا عقده سالها زندگی با سختی را با جملهای جبران کند، این که: سی و پنج سال حرص زدهای، آخرش یک پیرمرد هاف هافو شدهای مانند هزاران پیرمرد هاف هافوی دیگر که در کوچه و خیابانها پلاسند، با این تفاوت که باید در گوشهای از این خانه جایی برای مدالهایت پیدا کنی... شاید نجابت این اجازه را به او ندهد که اینگونه خردم کند، البته اگر سالها زندگی سراسر نکبت، نجابتی برایش باقی گذاشته باشد!
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۰۱ مگابایت |
تعداد صفحات | 306 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۱۲:۰۰ |
نویسنده | شعبان مرتضی زاده نوری |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۶/۱۳ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 13,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
لطفا کتاب دیگر نویسنده مهریه هستی را هم در صفحه قرار دهید
داستانش را دوست داشتم با اینکه مردانه نوشته شده بود...
ف