در حکایت صوتی «کلوخ انداختن تشنه بر آب» از مجموعه «جزیره مثنوی» داستان فردی تشنه را میشنوید که بر دیواری بلند نشسته بود. دیوار مانع رسیدن او به آب بود و او در تلاش بود که خود را هر طور شده با آب برساند و خودش را سیراب کند. او هر خشتی که برمیداشت از دیوار، به درون آب میانداخت و از آوای دلنشین آب پرتاب خشت در آب لذت میبرد. او آنقدر این کار را ادامه داد، که صدای آب درآمد و خطاب به او گفت...
این حکایت به زبان ملانا از قرار زیر است:
«بر لب جو بوده دیواری بلند بر سر دیوار تشنه دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
از صفای بانگ آب آن ممتحن گشت خشتانداز از آنجا خشتکن
آب میزد بانگ یعنی هی ترا فایده چه زین زدن خشتی مرا...»
ماجرای این حکایت آموزنده را میتوانید از زبان علیرضا شریعتی بشنوید که با شما از جزئیات و درسهای این حکایت گیرا میگوید.
و اما در حکایت دوم، حکایت «شخصی که در راه مردم بوتههای خار کاشت»، ماجرای شخص مردمآزاری را روایت میکند که بر سرِ راهِ عابران خار میکاشت. بوتههای خار هر روز میرویید و مردم را آزار میداد. هر چه عابران به او میگفتند که از این کار دست بدارد، او نمیپذیرفت. تا آنکه حاکمِ شهر او را احضار کرد...
سرانجام این حکایت شما را به بازاندیشی در اعمال و کردار خودتان و اطرافیانتان وا میدارد و در کنار تحلیلهای علیرضا شریعتی میتوانید به فهم جامعتری از حکایتها مولانا برسید و با رویکردی درمانی این حکایتهای قدیمی را مرور کنید.
مولانا این حکایت را با زبان خود چنین روایت میکند:
«ره گذریانش ملامت گر شدند بس بگفتندش: بِکَن آن را، نکَند
هر دَمی آن خاربُن افزون شدی پایِ خَلق از زخمِ آن پُر خون شدی
جامه های خَلق بِدریدی ز خار پایِ درویشان، بِخَستی زار زار
چون به جِد حاکم بدو گفت: این بِکَن گفت: آری بر کَنم روزیش من
مدّتی فردا فردا وعده داد شد درختِ خارِ او محکم نهاد...»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 24.۲۶ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۰:۲۱ |
نویسنده | مولانا |
راوی | علیرضا شریعتی |
ناشر |