این کتاب برای بیماران، اعضای خانواده و متخصصان حوزه بهداشت و نیز برای تمام کسانی نوشته شده است که برای شناسایی شرایط بغرنج پزشکی تلاش میکنند. هدف این کتاب نشان دادن این است که فرهنگ ما چگونه تمایل دارد بیماریهایی را که نمیشناسد روانشناختی کند و چرا و چگونه نظام پزشکی با تمام ظرفیتهای خارقالعادهاش در پرداختن به این نوع بیماریهای مزمن نامجهز است. بیماریهایی که گاهی آنها را «بیماریهای نامرئی» مینامند. همهگیری کوید نوزده توجه جامعه پزشکی را به میزان تفاوت در واکنش انسانها به عفونت افزایش داده و باعث جلب توجه به روشهایی شده است که یک ویروس یا یک باکتری میتواند با بیولوژی یک فرد درهم آمیزد و مجموعهای از اثرات جانبی سردرگم را در بدن ایجاد کند که اغلب توسط سیستم ایمنی افراد تحریک میشود. اگر همهگیری ویروس کرونا امیدواری با خود آورده باشد، این است که دامنه کووید طولانی، ما را در معرض تغییر الگوی نحوه تفکر و صحبت درباره بیماریهای مزمن، ویرانکننده سیستم و با واسطه ایمنی قرار داده است. هر اندازه که کووید برای دنیا مخرب بوده است، این تاثیر را داشته که نوری در مسیر بیماریهای مزمن تابیده و ممکن است به کسانی که مدتهای مدیدی است نادیده گرفته شدهاند کمک کند.
بخشی از کتاب
در پاییز سال ۱۹۹۷ بعد از اینکه از دانشگاه فارغالتحصیل شدم، کمکم دچار حالتی شدم که آن را «شوکهای الکتریکی» مینامم. هر روز صبح حس درد خنجرمانندی در تمام پاها و بازوهایم ایجاد میشد، انگار زنبورهای ریزی نیشم میزدند. شوکها بهقدری شدید بودند که وقتی از آپارتمان زیرزمینی خودم در ایست ویلیج به سر کارم میرفتم، غالباً مجبور میشدم بایستم و پاهایم را به پارکومتر بکشم و اگر این کار را نمیکردم، ماهیچههایم منقبض و پاهایم جمع میشدند. دکترم نمیتوانست بفهمد که اشکال کار کجاست و حدس زد مربوط به خشکی پوست میشود. در نهایت شوکها قطع شدند. یک سال بعد، چند ماه عود کردند و فقط زمانی متوقف میشدند که احساس میکردم دیگر نمیتوانم تحملشان کنم.
در دههی دوم زندگیام، شوکها و سایر نشانگان عجیب (رعشههای سرگیجه، خستگی، درد مفاصل، مشکلات عصبی، تعرقهای شبانه و خارش) میآمدند و میرفتند. به مدت یک سال، هر شب حدود ساعت دو صبح، خیس عرق از خواب بیدار میشدم و متوجه میشدم که کهیرهایی پاهایم را پوشاندهاند و مرا به خارش شدیدی انداخته و بیدار نگه میداشتند، پیژامهها و پیراهنهایم بهقدری خیس عرق میشدند که مجبور میشدم آنها را عوض کنم. دکترها مصرف روزانهی آنتیهیستامین برایم تجویز کردند. یکی از آزمایشها سل جلدی را نشان داد و آزمایش بعد از آن نشان داد که هیچ اشکالی وجود ندارد و نتایج آزمایشهای من خوب به نظر میرسیدند. متخصصی به من گفت: «نتیجهی تمام آزمایشها منفی است. آنها خودبهخود برطرف میشوند.» یادم میآید که داشتم فکر میکردم: «نمیخواهی بدانی که چرا کهیرهای شدید میزنم؟»
همانطور که برخی از زنان، در ذهنشان فکرهای آشفتهای دربارهی غذا و کنترل میزان آن دارند، من هم رعشههای ناشی از خستگی و رنج خود را به بد غذا خوردن نسبت دادم. (با وجود اینکه رژیم غذایی منطقی و سالمی را رعایت میکردم.) در آن سالها بهآسانی میتوانستم بپذیرم که بینظمی غذایی در فرسودگیام نقش ایفا میکند، چون میتوانستم بفهمم که غذاهای خاصی باعث میشدند احساس بدتری داشته باشم و این امر منجر شد که فرض کنم مسئول ناخوشیام، خودم هستم. من بین باور به اینکه یک جای کار ایراد دارد (احساس خوبی نداشتم) و باور به اینکه باید خودم را سرزنش کنم، مرتباً تغییر وضعیت میدادم و حس میکردم، اگر مثلاً دیگر قند یا پیتزا نخورم حالم خوب میشود.
یک شب، ناگهان از کابوس شبانهای بیدار شدم که در آن مردی با یک پلیور کثیف خاکستری، داشت با چاقو به من ضربه میزد. دورهی پریودم شروع شده بود؛ اما علاوه بر گرفتگی عضلات، درد شدیدی هم در ناحیهی پایین شکم خود داشتم. درد بهقدری زیاد شد که تمام بدنم گُر گرفت و بلافاصله دچار حالت تهوع شدم. فکر کردم شاید آپاندیس دارم؛ اما یک ساعت بعد، درست وقتی داشتم برای اتاق عمل آماده میشدم، درد از بین رفت. وقتی از متخصص زنان دراینباره پرسیدم به من گفت: «همه در این مواقع احساس گرفتگی عضلانی دارند.»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 825.۸۸ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۳:۵۵:۰۵ |
نویسنده | مگان اورورک |
مترجم | احمد دیبا |
راوی | ناهید حجت پناه |
ناشر | انتشارات کتابسرای نیک |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |