به نام آن که هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
از نخستین دیدارمان در آن صبح سرد زمستان ۱۳۷۸ تا ظهر سوزان میانهی شهریور ۱۴۰۰ خورشیدی که واپسین گفتوگویمان بود، چهرهبهچهره، ندیدم مهندس بهروز فردوس را بدون آنکه شورونشاط بیافریند و انگیزه ببخشد. سخن که میگفت سرشار بود از حکمت و تدبیر و انرژی، آمیخته با طنزی ملیح که ناخودآگاه لبخند بر چهرهی شنونده مینشاند که البته در آن صبح خزانزدهی آذرماه لبخندها بر لبان دوستانش خشکید و با سرشک و آه تا بهشت سکینه بدرقه شد.
درست بیست سال پس از نخستین دیدار بود که در عصرگاهی از بهمنماه سرد و زرد در برج سپهر روبهروی هم نشسته بودیم؛ همراه با مهندس مهرزاد که در بانک به مهندس فردوس پسر مشهور بود از آنجا که مهندس بهروز را همه پدر خطاب میکردند. به سیاق تمامی این سالها و دیدارها، جلسه ترکیبی بود از مذاکرهی تجاری، تحلیل اوضاع و خاطرههای شیرین و شنیدنی. پیشنهاد کردم که خاطراتش را بنویسد. لبخندی زد و «اگر خدا بخواهد»ی گفت و به آینده حواله داد. درخواست خود را تکرار و بر اهمیت آن تأکید کردم با این گزارهها که با وجود مردان ارزشآفرینی مانند شما در ایران بزرگ جوان و نوجوان ایرانی، دختر و پسر، چهقدر باید ترجمههای دستدوم از زندگینامهی کارآفرینان بزرگی مانند استیو جابز، جک ما و کیم وو چونگ را بخواند تا بداند که خواستن توانستن است و به تعبیر حکیم نظامی: هر چه در این پرده نشانت دهند / گر نپسندی به از آنت دهند.
میانهی فروردین ۱۳۹۹ خورشیدی بود که مهندس مهرزاد نقل کرد که پدر به طور جدی در حال نوشتن سرگذشت خود است. گویا محدودیتهای ایام همهگیری کرونا نیز زمینه را برای ساعتها کار مداوم در کتابخانهی منزل فراهم کرده بود، از آنجا که مهندس بهروز اهل کار مداوم بود بدون آنکه خسته شود و طرحی را نیمهکاره رها کند. چند روز بعد تماس گرفتم برای احوالپرسی. با همان لحن قدرتمند همیشگی گفت که بهترین روزها را میگذراند. مینویسد، پاک میکند، دوباره مینویسد و سپس میرود کنار پنجره و انرژی میگیرد و باز مینویسد. بهار سبز و پُربار آن سال مهندس را به وجد آورده بود. از قول همسرش میگفت که وقتی از پنجرهی خانه به هوای مهآلود پارک زیبای ساسان مینگرد با خود میاندیشد که کجای دنیا میتوان چنین زیبایی بینظیری را به تماشا نشست، درحالیکه در زندگی هر چه اراده کردهای آفریدهای و از آن لذت بردهای؛ از خانوادهای گرم، صمیمی و موفق و دوستیِ استوار و ماندگار با خلایق تا کارخانه و نمایشگاه و فروشگاه و خیریه و نام تجاری معتبری به نام ماموت.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۳۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 180 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۰۰:۰۰ |
نویسنده | بهروز فردوس |
ناشر | دیوار |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۱/۳۰ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
قیمت چاپی | 160,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
این کتاب داستان مردی جنگنجو بود که بارها با مرگ جنگید و از تلاش برای موفقیت دست بردار نبود و در نهایت میراثی گرانبها برجای گذاشت. بسیار آموزنده و انگیزه بخش و به طرزی گیرا و لذت بخش بود که به سختی از کتاب چشم برمیداشتم. این کتاب از جهاتی برتریهایی نسبت به کتاب پیکان سرنوشت ما که خاطرات آقای احمد خیامی است داشت، از جمله این مزیتها، داستان کسب و کار در دوران پس از انقلاب، جنگ و تحریمها بود. البته کتاب پیکان سرنوشت ما دارای این مزیت بود که بیشتر به اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی اون زمان (دوران رضا پهلوی، جنگ جهانی دوم و محمدرضا پهلوی) میپرداخت. کاش همه صنعتگران ما همت به نگاشتن همچین آثار ارزشمند و گرانبهایی کنند. در کتاب اصلگرایی آقای گرگ مککیون نه تنها صنعتگران که همه ماها رو به نوشتن خاطراتمون تشویق کرده و تاکید شده که نوشتن خاطرات برای خود ما مفید و ضروری است. در اون کتاب ذکر شده که خاطرات رو هر روز به صورت کلی نوشته و از نوشتن جزئیات پرهیز کنید و هر نود روز حدود یک ساعت به بازخوانی نوشتهها بپردازیم. این بازخوانی و مراجعه به تیترها ما را در تشخیص انبوه مسیرهای فرعی که سعی در انحراف ما از مسیر اصلی دارند، بسیار کمک میکند. همچنین از نظر من همانند دو تا کتابی که ذکر آن رفت، تجربهای گرانبها و ایجاد باور توانستن برای نسل بعد خواهد بود. آقای خیامی هم در کتابشان به اهمیت نوشتن خاطرات تاکید کردند.