داستان «نحوی و کشتیبان» ماجرای غرق شدن در غرور و خودپسندی و از بالا به دیگران نگاه کردن است. داستان مردی است که آنقدر در دانش اندکش غرق شده بود که خیال میکرد تنها اوست که همه چیز را میداند و فراموش کرده بود تنها بخش کمی از دانش موجود در کل هستی را دارد. انگار مولانا از قرن هفتم خطاب به روشنفکران عاجنشین زمانه خودش میگوید که چقدر در اشتباه و خطا هستند و چقدر این نگاه دورافتاده از دانشِ زندگی میتواند اندیشهشان را کور و ناتوان کند.
ماجرا چطور شروع میشود؟
عالِمی نحوشناس، یا همان زبانشناس، سوار کشتی شد. او که مردی خودپَرست بود و به دانش زبانیاش مغرور بود، از روی تکبر و غرور، به کشتیبان رو کرد و گفت: «تو چیزی از زبانشناسی میدانی؟» کشتیبان گفت: «نه، من تاکنون چیزی در این باره نخواندهام.» عالِم با نیشخندی به کشتیبان گفت: «حالا که چیزی در این باره نمیدانی، نصف عُمرت را تباه کردی!» کشتیبان از این کلام پرغرور و تحقیرآمیز، دلش گرفت و ناراحت شد، ولی چیزی نگفت. چند دقیقه بعد از این گفتوگو اتفاقی میافتد که روند داستان را به کلی تغییر میدهد و مرد عالم را در شرایطی سخت قرار میدهد.
«آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا
دلشکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب»
شنیدن این داستان میتواند شما را به بازنگری در رفتارهایتان و سپس در رفتار نزدیکانتان دعوت کند و شیوه جدیدی از نگاه و رویکرد را برایتان بسازد. داستان «نحوی و کشتیبان» از مجموعه جزیره مثنوی به تفسیر و تحلیل علیرضا شریعتی یکی از داستانهایی است که رویکردی درمانی و روانشناختی دارد که شما را به بازنگری در زندگیتان ترغیب میکند و این داستانهای کهن را از مثنوی معنوی بیرون میآورد.
استاد زرینکوب درباره این داستان مینویسد: «مولانا با نقل این لطیفه نشان میدهد که غرور و فضول مدعیان دانش موجب هلاکت جانِ آنهاست. آن کس که در دعوی یا واقع، علامه زمان است نیز تا وقتی از اوصاف بشری نمیرد و خویشتن را از آنچه سرمایه غرور اوست خالی نکند، از طوفان ابتلا و گرداب امتحان روی رهایی ندارد... با اینهمه آنچه در مثنوی هدف طعن و طنز کشتیبان است، در واقع خودِ علم هم نیست، غرور و خودبینی است که اهل دعوی را از تزکیه نَفس مانع میآید.»
در این بخش از جزیره مثنوی، دو داستان از داستانهای مثنوی معنوی را میشنوید. حکایت بعدی، ماجرای «کبودی زدن مرد قزوینی» است که ماجرای آن هم کم پرحاشیه نیست.
ماجرای این حکایت در قزوین رخ میدهد، که مردم رسم داشتند قسمتهایی از بدن خود را خالکوبی کنند. در این میان مردی میکوشید به جای آنکه باطن و رفتارش را شبیه به پهلوانان کند، صرفا صورت و ظاهر خود را تغییر دهد تا شبیه آنان شود. پس مرد تصمیم گرفت نقشی بر بدنش بیندازد تا ظاهر خود را تغییر دهد. مردِ خالکوب از او پرسید: «چه نقشی بر بدنت بزنم؟» مرد پهلواننما گفت: «نقش شیر بکش.» وقتی که دلاک کارش را شروع کرد و سوزن را بر پوست مرد گذاشت، مرد پهلواننما درد و سوزش شدیدی را احساس کرد و به شدت بیتاب و بیقرار شد و فریادی از ته دل کشید و...
باقی ماجرا را که مولانا به زبانی طنز و با لطافت معنایی بسیار و زیرکانه بیان کرده است، میتوانید از زبان علیرضا شریعتی بشنوید و تحلیل و تفسیر او را از این داستان و حکایت دریافت کنید. حکایتی که روایتگر یکرنگی باطن و ظاهر است و دنیایی متفاوت از تجربه انسان امروزی را برای شنوندگان ترسیم میکند.
شنیدن این دو حکایت از جزیره مثنوی یکی از شیرینترین دقایق را در زندگی روزمره برایتان میسازد؛ این دو داستان، در کنار وزن ادبیاش، چاشنی شیرینی از طنز را کنار خود دارد که میتواند روزتان را رنگیتر و پربارتر کند. شنیدن این حکایت را به همه کسانی که به مولانا و ادبیات کهن ایران علاقهمندند پیشنهاد میکنیم، همچنین به کسانی که زنده نگهداشتن میراث گذشته را در رفتار امروزشان دنبال میکنند و به دنبال حال خوب هستند.
علیرضا شریعتی در این مجموعه تلاش میکند که آثار مولوی را به زبان امروز و با نگرشی مفید برای این روزهایمان منتقل کند؛ به شیوهای که درمانی برای دردهایمان باشد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 14.۳۸ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۵:۰۱ |
نویسنده | مولانا |
راوی | علیرضا شریعتی |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۹/۲۹ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |