چگونه فاجعه و آشفتگی زندگی زنی را سامان داد.
هنوز آن فریادها را به یاد میآورم.
هنگامی که از پنجره خانه ویلایی در شهر کائولَک تایلند، که با همسرم سیمون آتلی در آن جا به سر میبردیم، نگاهی به بیرون انداختم، متوجه جیغ و فریاد وحشتناک افرادی شدم که سراسیمه و آشفته حال به این طرف و آن طرف میدویدند. سپس صاعقههای گوشخراشی برق زد که خانههای ویلایی، ساختمانها و همه چیز را قبل از جاری شدن سیل خروشان ویران کرد.
در یکی از بدترین سیلهای دنیا، بیاختیار برای نجات زندگیام دست و پا میزدم. این حادثه خیلی سریع اتفاق افتاد.
روز بعد از کریسمس سال ۲۰۰۴ بود. من و سیمون در تعطیلات به سر میبردیم. گرچه قبلاً چهار بار به تایلند رفته بودم، اما اولین باری بود که با سیمون به آن جا مسافرت میکردم. میخواستیم سرسبزی این سرزمین، رایحهها، نور خورشید، اقیانوس، فرهنگ و از همه مهمتر مردم آن جا را با هم تجربه کنیم. تایلندیها مهربانترین مردمی هستند که تا به حال دیدهام. ذاتاً بامحبت و مهربان هستند. برای سلام کردن کف دستها را به هم میگذارند، سر را به حالت تعظیم خم میکنند و آرام و موقر احترام میگذارند.
روز کریسمس من و سیمون با هم ساحل شنی مهآلود را قدمزنان طی کردیم. به خانواده و دوستانمان تلفن کردیم و روز کریسمس را به آنها تبریک گفتیم. سپس برای شام زیر درختان نخل نشستیم و ماهی بسیار تازه و خوشمزهای خوردیم.
خیلی خوش و سرحال بودیم و علاقه زیادی به هم داشتیم. به اقیانوس خیره شدیم و در مورد آینده با هم حرف زدیم. سیمون عکاس نمایش مد بود و در کارش موفقیت زیادی داشت.
ما در یک صحنه فیلمبرداری در انگلستان با هم آشنا شدیم. من در آن جا به عنوان مانکن کار میکردم. او مرد بسیار شوخ، مهربان و سخاوتمندی بود. رابطه عاشقانه ما از آن جا شروع شد.
آن روز عصر از سیمون پرسیدم در زندگی چه کار دیگری میخواهد انجام دهد. او بعد از چند لحظه جواب داد: « هر کاری که به فکرم میرسیده انجام دادهام ».
پس از گذشت ۱۸ ماه از زندگی زناشوییمان، برای اولین بار در مورد بچهدار شدن با هم صحبت کردیم. سیمون میدانست که من به بچهها علاقه زیادی دارم و آنها چه قدر برایم مهم هستند. در این باره کاملاً با هم توافق داشتیم. ما تصمیم گرفتیم که دو بچه داشته باشیم و حداقل یک بچه به فرزندی بپذیریم...
-از متن کتاب-