-بخشی از متن کتاب-
طبق نظر مارکس، در سطح معینی از توسعه، نیروهای تولید (کار انسان، شیوههای کار کردن و ابزارهای موجود) با روابط تولید (وضعیت مالکیت و سلطه) درگیر میشوند. در این مرحله تناقضات عیان میشوند، چرا که شیوههای تولید هرگز از تحول باز نمیایستند. بدین سان، صنعتی شدن موجب برآمدن شیوههای جدید تولید شد که ساختارهای مالکیت و حکومتی که هنوز دل در گرو شرایط فئودالی داشت، را به چالش کشید. در نتیجه، این تناقض منجر به خیزش بحرانهای اجتماعی میشود: یعنی فشار رو به جلو برای دگردیسی روابط تولید. به عقیدۀ مارکس این تناقض به دلیل نبرد پرولتاریا علیه بورژوازی - که نظم اجتماعی کمونیستی را به ارمغان خواهد آورد، به پایان میرسد.
ولی برخلاف انگارۀ مارکس، انقلاب کمونیستی نمیتواند تناقض میان نیروهای تولید و روابط تولید را حل کند. این تناقض در برابر حفظ، حذف و ترفیع دیالکتیکی مقاومت میکند. سرمایهداری، همیشه به شکلی روشن و واضح به سمت آینده میگریزد چرا که آینده پناهگاهی دائمی و اساسی برای گریز از تناقض است. درنتیجه، سرمایهداری صنعتی هم اکنون به جای دگردیسی به کمونیسم، به نئولیبرالیسم و سرمایهداری تجاری دگردیسی یافته است، که در حکم ابزاری برای نیل به یک شیوه پساصنعتی و غیرمادی تولید است.
نئولیبرالیسم بهمثابه یک شکل متحول شده از سرمایهداری، کارگران را به کارآفرینان تبدیل کرده است. این انقلاب کمونیستی نبود که طبقۀ کارگری که به طور همهجانبه استثمار شد را ملغا کرد- در عوض، نئولیبرالیسم این امر را میسر ساخت. امروز همگان کارگرانی خوداستثمارکننده در بنگاههای اقتصادی خویشتن هستند. امروز مردم هم ارباب و هم بردهاند. حتی تنازع طبقاتی تبدیل به تنازع ذاتی علیه خود شده است.