در کتاب جرئت رویاپردازی نویسنده تجربهٔ خود را از همراهی و مطالعهٔ شیوهٔ زمامداری محمد بن راشد، حاکم دبی، به رشتهٔ تحریر در آورده است. نویسنده در این کتاب کوشیده شخصیت پر جرئت و رویاپرداز محمد بن راشد را تحلیل کند و در خلال بررسی این واقعیت که دبی فقط در چند دهه به یکی از شهرهای تراز اول جهان تبدیل شده است، پاسخ کاملی به این پرسش بدهد که: چگونه محمد بن راشد از مدتها پیش، تحقق یافتن رویاها را در یک محیط عربی ممکن کرد؟
- بخشی از کتاب:
ما اکنون حولوحوش سالهای آغازین هزاره میچرخیم تا با شگفتی به سخنان شیخ محمد در سال ۲۰۰۶ گوش دهیم، درحالیکه او از ما یکسری سؤال میپرسد: بزرگترین بازار جهان برای صادرات مجدد خودروهای راست فرمان کجاست؟ در کجای خاورمیانه هشت زمین گلف وجود دارد؟ بلندترین برج اداری خاورمیانه و اروپا کجاست؟ بزرگترین مرکز مالی خاورمیانه کجاست؟ بزرگترین بازار آزاد گمرکی در فرودگاههای خاورمیانه و پنجمین بازار ازنظر وسعت در جهان کجاست؟ بزرگترین فرودگاه خاورمیانه ازنظر ترافیک هوایی کجاست؟ بزرگترین شرکت هواپیمایی در خطوط بینالمللی کجاست؟ بزرگترین بازار تجارتِ صادراتِ مجدد در جهان کجاست؟ بزرگترین کارخانۀ مستقل ذوب آلومینیومِ جهان در کجا قرار دارد؟ بزرگترین رویداد فناوری اطلاعات در خاورمیانه کجاست؟ بزرگترین منطقۀ آزاد خاورمیانه کجاست؟ بزرگترین شهر رسانهای خاورمیانه کجاست؟ بیشترین نرخ رشد اقتصادی سالانه در ده سال گذشته کجا بوده است؟ بزرگترین اسکلۀ خشک خاورمیانه کجاست؟ مجللترین و مرتفعترین هتل دنیا کجاست؟ بزرگترین جزایر مصنوعی جهان کجا هستند؟ بزرگترین بندر جهان که ساخته بشر است کجاست؟ از چهار ساختمانی که از کرۀ ماه قابلدیدن است، دو تای آن کجاست؟ و شیخ محمد ما را به حال خود رها نمیکند که فکر کنیم چگونه تمام اینها در سالهای اندک تأسیس شد و نمیگذارد از نعمتِ لذتبخش دستاوردها و زندگی در لحظات گذشته لذت ببریم؛ زیراکه شگفتی هرگز دنیایش را ارضا نکرد و بههمیندلیل است که او دو سؤال برای آینده مطرح میکند: انتظار دارید بلندترین آسمانخراش جهان در کجا ساخته شود؟ و انتظار دارید بزرگترین مرکز خرید دنیا در کجا ساخته شود؟
اما چرا شیخ محمد سؤالاتی میپرسد که معلوم است از قبل به آنها پاسخ داده شده است؟ تنها دلیل آن، شگفتزده کردن در زمان حاضر و آینده نیست، بلکه دلیل آن اولین معشوقۀ شیخ محمد، «دبی»، است.
گفتوگوهای امپراتور مغولی، گوبلای خان، با معروفترین جهانگرد، مارکوپولو، را در کتاب شهرهای خیالیِ رماننویس ایتالیایی، ایتالو کالوینو، به یاد دارم. پولو در داستان تلاش میکند تا امپراتور مغولی را که در خاور دور (شرق) زندگی میکند، با شهرهایی که وجود ندارند، هیجانزده کند؛ زیرا او از نشانههایی صحبت میکند که ازطریق آنها، میفهمیم شهر کامل است: «در خیابانها که گشت میزنید، اینگونه به نظر میآید که خیابانها مانند صفحاتِ مکتوب هستند، زیرا خود شهر گویای تمام آنچه باید درمورد آن فکر کنید است و باعث میشود آنچه را که میگوید تکرار کنید.»
گردشگر در خیابانهای دبی، از خیابانها، برجها، جادهها و قوانین ترافیکی سازماندهیشده در آن، شگفتزده نمیشود، خندههای مردم و احساس امنیت قوی او را متوقف نمیکند و تحتتأثیر درجۀ آرامش و صلح مشهود در چهرۀ انسان یا تمایل واقعی برای همکاری و دراز کردن دست برای یاریرسانی در آن قرار نمیگیرد. او همۀ این چیزها و چیزهای دیگر را دوست دارد. اما مهمتر از همه، این است که وقتی به دبی از نزدیک نگاه میکنیم، خود را درمقابل «خیابانهایی که انگار صفحات نوشتهشدهاند» میبینیم.