مشکی برازندهی توست داستان یک خوانندهی الجزایری است به نام هاله که پدر و برادرش به دست تروریستها کشته شدهاند و او برای گرفتن انتقام آنها به روی صحنه میرود و علیه تروریسم و متجاوزان در الجزایر، فرانسه و سایر کشورها به اجرای کنسرتهای اعتراضی میپردازد و در صحبتهای خود با کلمات نافذ و صادقانه به نقش مقاومت مردم عرب در برابر تروریسم و حکام زورگو و متجاوزان اشاره میکند. او که نماد وطن عربی است و میکوشد در عین وقار و درستکاری، دلسوزانه و خشمگین از ستم زورگویانی که تنها به منافعخویش میاندیشند، پرده بردارد، در فراز و نشیب رسیدن به این هدف عاشق میشود. او که دختر شریفِ کوهستان و سنت است، ویژگیاش غرور و سادگی و اعتماد به انسانهاست و شناختی از دنیای پر زرق و برق اشراف ندارد، دلباختهی مردی از تبار ثروت میشود و در جریان این عشق با تحلیلِ خوی متکبرانهی ثروت به اختلاف فاحش میان سادگی و تجمل پی میبرد و اینکه عشق، مدام در حال تغییر شکل است و قابل اعتماد نیست. طلال مرد متأهلی است که با شیفتگی و ترفندهای خاص خودش به دل هاله راه باز میکند. او با تعصب میخواهد ضمن حفظ خانوادهاش تنها تکیهگاه هاله هم باشد، اما برای امیدوارکردن هاله به دوام عشقشان، نه تنها دلیلی ارائه نمیکند، بلکه میکوشد با مکنت خویش خدای هاله باشد و بینیازی او را بر نمیتابد. داستان میان فلسفهی عشق و زندگی معلق است و حتی جدایی هاله و طلال و موفقیتهای آتی هاله در کنسرتهای جهانی چیزی از آن نمیکاهد. داستان، پایانِ بازی دارد. احلام مستغانمی با استادی تمام کتاب را میبندد، اما داستان در ذهن مخاطب همچنان به راه خویش ادامه میدهد.