خیره می شوم به آسمان. با خودم می گویم خدا می گویم خدا بودن هم خسته کننده است؛ اینکه تا ابد آن بالا بمانی، آدم ها را تحمل کنی و عذاب بکشی از این نامیرایی. همه کار می کنی تا نشانه ای از خودت به جا بگذاری. آخرش که چه... اصلاً برای که... چه کسی حوصله دارد تو را گوشۀ ذهنش جا دهد و مدام یادت کند! همه چیز بر باد می رود؛ همه چیز!