مهین سالار یکی از نویسندگان دغدغهمند و مستعد ادبیات ایران در سالیان اخیر است. او در اغلب آثار داستانی خود، روایتگر زندگی زنان طبقات فرودست جامعه بوده است؛ زنانی که نه در خانه و نه بیرون از آن، هرگز جایگاهی شایسته و محترم نداشتهاند و همواره، به انحای گوناگون، ناچار از تحمل بارِ سرکوب و تحقیر بودهاند. در کتاب رودابه نیز، به سان دیگر آثار نویسنده، زندگی همین دست از زنان به تصویر کشیده شده است. قهرمان رمان پیش رو زنی جوان به نام رودابه است. در ابتدای داستانْ او را، به همراه گروهی دیگر از شخصیتهای مرکزی کتاب، محبوس در زندان مییابیم. در ادامه، از طریق سلسلهای از دیالوگهای جاندار و پرکشش، پی به بیماریِ شخصیت اصلی داستان، و تلاش او برای تحت درمان قرار گرفتن میبریم. اندکی بعد نیز او را بیرون از دروازههای آهنی زندان، در حال استشمام «هوای آزادی» میبینیم؛ هوایی که به قول خود رودابه، عطر و بویی به کل متفاوت با عطر و بوی هوای زندان دارد. باری، داستان تازه در این مرحله است که به راستی آغاز میشود. آنچه در پیِ آزادی رودابه بر او میرود، زنجیرهای از وقایع باورنکردنی است که هر یک، بخشی از وجوه شخصیت و سرگذشت او را بر خواننده آشکار میسازند.