- ببخشید اما با توجه به فرمی که پر کردین، شما هیچ کدوم از شرایط لازم رو واسه استخدام ندارید. افراد زیادی خواهان این شغلن با مدارک تحصیلی بالا ولی شما.
ادامه حرفش رو خورد. نگاه مظلوم همیشگیم رو بهش دوختم: اما من واقعاً به این کار احتیاج دارم!
همه کسایی که پشت این در ایستادن به این کار احتیاج دارن. ۹۰ درصدشون هم تمام شرایط رو دارن. انتظار ندارین که چشمم رو روی اونا ببندم و شما رو استخدام کنم؟!
جای حرفی نموند. ولی از اونجایی که هیچ وقت تو بدترین حالت ممکن هم کم نمیارم، توی چشماش زل زدم، چشم غرهای رفتم و با حرص گفتم: روز خوش!
از اتاق بیرون اومدم و در رو محکم کوبیدم.
نگاهی به مراجعه کنندههایی که نفسی از سر راحتی کشیدن و خوشحال از اینکه منم رد شدم و داشتن خودشون رو با پر کردن فرم مشغول میکردن، انداختم و از شرکت خارج شدم.
دیگه خسته شدم! امروز این پنجمین جایی بود که واسه استخدام سر زدم. همشون هم دکم کردن! دیگه جایی به ذهنم نمیرسه. حتی نای راه رفتنم ندارم. کنار جدول روبهروی شرکت نشستم. بیقرار و ناآروم به دور و برم خیره بودم، که ماشینی با سرعت از کنارم رد شد و کل آب چرکای وسط خیابون رو بهم پاشید.