نوشتار حاضر ربطی به تاریخ، تعاریف و حوزههای حکمرانی جهانی ندارد بلکه از مشکلهای آن سخن میگوید. امروزه حکمرانی جهانی به یکی از مبهمترین و پیچیدهترین واژههای سیاست بینالمللی تبدیل شده است. چنانکه کریگ مورفی بیان میکند که حکمرانی جهانی نه خوب فهمیده شده و نه خوب محقق شده است (Murphy, ۲۰۰۰:۷۹۰). لیبرالهای معتدل حکمرانی جهانی را به عنوان پدیدهای جدید برای اداره مشکلات جهانی در قالب سه رویکرد فعالیتهای سازمانی، دولت جهانی و مدیریت جهانی میدانند. جهانگرایان و طرفداران مکتب سیاست بینالملل آن را در قالب پروژه لیبرال تعریف میکنند، گروههای انتقادی آن را طرحی ساخته و پرداخته سرمایهداری جهانی برای تداوم روابط نابرابر میدانند و پسابینالمللگرایان حکمرانی جهانی را نه یک پدیده یا پروژه بلکه به عنوان جهانبینی نوین تعریف میکنند. گروهی آن را جدید و گروهی پدیدهای قدیمی با نمودهای نوین میدانند. بعضی آن را خوب و بعضی بد دانسته و خط سومی آن را به لحاظ هنجاری و ارزشی خنثی فرض میکند و متفکرینی حتی وجود آن را مورد سئوال قرار دادهاند. همین تنوع برداشتها و تحلیلهاست که حکمرانی جهانی را به یک پدیده فوقالعاده مبهم و در عینحال بدون مرز تبدیل کرده است.