موازنه قدرت یکی از باسابقهترین و قدیمیترین مفاهیم در سیاست بینالملل است. قدمت اسلاف آن به عهد عتیق و به دوران دولت-شهرهای متنازع یونان باستان بازمیگردد و از قرن هفدهم به بعد، سنگ بنایی برای تثبیت و پایدارسازی قدرتهای بزرگ جهانی به شمار آمده است. این موضوع همچنین به نحو قابل استدلالی یکی از بحثبرانگیزترین مفاهیم و راهبردها در عرصه سیاست جهانی محسوب شده و این پرسش بنیادین که آیا موازنه قدرت میتواند موجب پیشبرد صلح یا بروز جنگ شود نیز کماکان به نحوی کامل پاسخ داده نشده است.
در این کتاب به این استدلال خواهم پرداخت که مفهوم موازنه قدرت برخلاف باور برخی از دانشپژوهان و سیاستگذاران، راهبردی تغییرناپذیر نبوده، بلکه مفهومی است که بر مبنای سیاست بینالملل روز شکل مییابد. کشورها در ادوار مختلف از فنهای متفاوتی برای موازنه و تحدید توان دولتهای قدرتمند یا تهدیدآمیز استفاده کردهاند. باور غالب چنین است که در طول بخش اعظمی از عصر امپریالیسم اروپایی، قدرتهای بزرگ با استفاده از ائتلافهای رسمی و تقویت بنیه نظامی به موازنه قدرت بین یکدیگر پرداختهاند. بااینحال، آنها از نهادهای بینالمللی و تحریمهای اقتصادی نیز بهمنزله ابزاری جهت موازنه نرم برای مهار قدرت و رفتارهای تهدیدآمیز دیگر دولتها استفاده کردهاند. نظام کنسرت اروپا بین قدرتهای اروپایی در قرن نوزدهم مثالی برجسته در این رابطه به شمار میآید.
-بخشی از پیشگفتار-