از حدود دو قرن بیش مستشرقان برخی از آثار فرهنگی و تمدنی ما را «هنر اسلامی» نام دادند و به پژوهش در باب آن پرداختند. ما نیز با بهره گیری از پژوهش های ایشان به این حوزه پرداختیم و در دهه های اخیر سعی کردهایم با رجوع به آرای متفکران بزرگ گذشته عمق و ژرفای بیشتری به این پژوهش ها بدهیم و مبادی و مبانی نظری این هنر را از متون این متفکران استخراج کنیم. اما تلاش ما در این حوزه تا حدودی متاثر از ویژگی هایی بوده است که شرق شناسی در دوران اولیه خود برای این هنر و بلکه فرهنگ اسلامی و ایرانی در کل قائل بود. اعتقاد به یکپارچگی کلی این فرهنگ و این هنر، معادل قرار دادن صنایع شایع فرهنگی ما با «هنرهای زیبا» و عطف نظر به آن دسته از صنایعی که نزدیکی بیشتری به این عنوان دارند، همچون معماری و نقاشی و کم توجهی به صنایع دیگر همچون خوشنویسی که در ذیل هنرهای زیبا در معنای جدیدش قرار نمی گیرند، انتساب معنایی عمیقاً دینی و توحیدی و عرفانی به جمله این آثار و غفلت از زمینه های تاریخی پیدایش آثار و روابط تنگانگ آنها با اقتصاد و سیاست و جریان های متنوع فکری و فرهنگی رایج در دوره شکل گیری اثر از جمله این ویژگی هاست.