نزدیک به بیست سال پیش، روز جمعه پنجم بهمنماه یکهزاروسیصدو پنجاهوهشت، مردم ایران به پای صندوقهای رأی رفتند، تا اوّلین رئیسجمهور کشور را انتخاب کنند. اهمیّت این حادثه از آنجا ناشی میشد که در فردای فروپاشی دیرپاترین نظام سلطنتی در جهان بهوقوع میپیوست. برای مردم و رهبری انقلاب، اینکه «چه کسی» اوّلین رئیسجمهور ایران باشد محلّ تأمل بسیار بود. در این روز تاریخی، ابوالحسن بنیصدر توانست با بهدست آوردن بیش از هفتادوپنج درصد آراء شرکتکنندگان در انتخابات، گوی سبقت را از دیگر نامزدها ربوده و نام خود را به عنوان اوّلین رئیسجمهورِ نظام نوپای اسلامی، در تاریخ این مرزوبوم به ثبت رساند. شاید در این روز هیچکس نمیدانست که این انتخاب، سرآغاز دورانی از تشنج و درگیری سیاسی و اجتماعی خواهد بود که مُهر دولت مستعجل را بر پیشانی دولت بنیصدر خواهد کوبید و در سرانجام آن طعم تجربهای تلخ و آغشته به خون و دشمنی را در ذائقه ملّت خواهد نشاند.
کمتر از هفده ماه پس از انتخاب مردم، نمایندگان مجلس شورای اسلامی در روز یکشنبه سیویکم خردادماه یکهزاروسیصدوشصت رأی به «عدمکفایت سیاسی» بنیصدر دادند و سیوهفت روز پس از آن، روزنامهها در روز چهارشنبه هفتم مردادماه نوشتند: «بنیصدر با اخذ پناهندگی سیاسی به پاریس گریخت».
این مقدمه در مقام تحلیل و تشریح وقایع هفده ماه دوران ریاستجمهوری بنیصدر نیست. امّا تنها به یک نکته عبرتآموز تاریخی اشاره میکند، که طراح و برنامهریز و همراه او در این فرار، مسعود رجوی بود؛ یعنی کسی که بنیصدر قبل از پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری بارها از او و تشکیلات وابسته به او به عنوان: «بیماران بداخلاقی» یاد کرده بود که «پیرو روشهای استالینی هستند». امّا از فردای انتخابات در تعارض با حزب جمهوری اسلامی و روحانیت وابسته و همراه آن، چنان در دام توطئههای هدفدار آن باند تشنه قدرت اسیر گشت و در مسیری پای گذاشت که سرانجامی جز آنچه به وقوع پیوست برایش متصوّر نبود.