- از متن کتاب:
رفتارگرایی نهادی برای ارتقای فهم ما از کنش جمعی گامهای بزرگی برمیدارد. اما این رویکرد هم محدودیتهایی دارد. اول، این پارادایم در موقعیتهای عادیِ آشنا متقاعدهکنندهتر از هر موقعیت دیگریست. وقتی طرفها مکرراً بدهبستان کنند، طرحوارههای مشترکی شکل میگیرند، هنجارهای اعتماد و معاملهبهمثل وارد عمل میشوند و عرف به وجود میآید. همهی اینها کنش جمعی را ممکن میکنند. اما رفتار نهادی برای توضیح کنش جمعی در شرایط منحصربهفرد و تکرارنشدنی کمتر رضایتبخش است. البته که نهادها هم در راهپیمایی ۱۹۶۳ در واشینگتن نقش داشتند؛ همان راهپیمایی که کینگ در آن نطق «من رؤیایی دارم» را ایراد کرد. جنبش حقوق مدنی شدیداً سازمانیافته بود، مطبوعات در انعکاس اعتراضها کارکشته بودند و عامهی مردم برای تفسیر چیزهایی که در اخبار میشنیدند طرحوارههایی داشتند. اما گردهمایی صدهزار نفر در رویدادی منحصربهفرد را نمیشود به رفتار عادی آشنا فروکاست.
دوم، نظریههای رفتاری نمیتوانند پیدایش یا انتشار طرحوارههای اجتماعی را تماموکمال توضیح دهند. نظریهی طرحواره عموماً طرحوارهها را تهنشستِ تجربه قلمداد میکند. مثلاً سندرا مارشال میگوید «طرحوارهها پس از تجربههای مکرر و مشابه پرشمار پدید میآیند؛ تجربههایی که هر کدام مسئلهای برای فرد بودهاند.» این حرف شاید دربارهی بعضی طرحوارهها، مثل روال روزمرهی رانندگی من تا محل کار، درست باشد اما دربارهی همهشان درست نیست. من چوببُر نیستم و به عمرم چوببُر ندیدهام اما طرحوارهای برای چوببُرها دارم. روشن است که اکثر قریب به اتفاقِ طرحوارهها باید از فرهنگ وارد ذهنمان شده باشند. ممکن است این طرحوارههای فرهنگی صرفاً عصارهی تجربههای گذشتهی گروه باشند. مثلاً میشود تصور کرد جامعه چگونه حول کلیشههایی دربارهی فروشندگان ماشینهای دستدوم همگرا شده است و بعداً این کلیشهها به نحوی حتی به مشتریهایی که برای اولین بار میخواهند ماشین بخرند هم انتقال یافتهاند. اما روشن است که همهی طرحوارههای فرهنگی از بطن تجربهی عملی زاده نمیشوند. در مثالی حداکثری، کلیشههای نژادی را در نظر بگیرید؛ کلیشههایی دربارهی فساد یهودیها در آلمان نازی یا جانورخویی سیاهها در جنوبِ دوران تفکیک نژادی یا وحشی بودنِ «سرخپوستها» در آمریکای استعمارشده یا حتی فرودستیِ فکریِ ایرلندیها در بوستون قرن نوزدهم. دشوار میشود پذیرفت چنین طرحوارههایی محصول تجربهاند، چون نادرستاند. واضح است که بعضی طرحوارهها با سازوکارهای دیگری تولید میشوند و رواج مییابند.
کتابی مهم، ترجمهای خوب و روان اما گویندگی بسیار بد. متاسفانه در موارد بسیار زیادی، گوینده خوانسی اشتباه دارد. آنچنان که درک متن را با ابهام مواجه میکند. از عجیبترین نمونهها، گوینده «کنه» را «كُنِه»میخواند!!!
امیدوارم با نسخه جایگزین اصلاح شود.