ما باید مسئله گناه و لزوم ترک آن را درک کنیم؛ چون اگر این مسئله عمیقاً برای کسی جا نیفتد، جاافتادن توحید و معاد و عدالت خدا یا نبوت و امامت برایش فایدهای ندارد؛ چون دینداری او هنوز حقیقی نشده است. حتی اگر کسی همۀ اینها را باور کند، ممکن است درنهایت بگوید: «خدا و پیامبر، دستبهیکی کردهاند تا مرا اذیت کنند!» چون میبیند که خدا فرمان داده و پیامبرش هم این فرمان را به او ابلاغ کرده است، و اگر فرمان خدا را اجرا نکند او را به جهنم خواهند برد و این زورگویی است؛ به همین دلیل است که عدهای احساس میکنند دین به آنها زور گفته است.
مشکل بشر امروزی این نیست که قبول کند خدایی در عالم هست یا نیست؛ اکثر مردم دنیا نهتنها قبول دارند که خدایی هست، بلکه این خدا را دوست دارند و بعضاً با او مناجات هم میکنند. حتی مشکل بشر این نیست که انبیائی هستند یا نیستند؟ آن کسانی هم که دین را نمیپذیرفتند و مقابل انبیا میایستادند در واقع گناهکار بودند؛ گناه کفر، گناه شرک.
انسانها را اگر به حال خود رها کنیم، به بسیاری از مسائل معتقدند؛ مثلاً قبول دارند که خدا هست. اگر کمی فکر کنند قبول دارند که معاد هم هست و حیات ما پس از دنیا تمام نمیشود.
مسئلۀ بشر، بر سرِ پذیرفتن برتریِ پیامبران و اولیای خدا نسبت به دیگران هم نیست. یعنی اگر بحث گناه و ثواب مطرح نباشد و به کسی بگویید «بعضیها از تو بهتر هستند» غالباً میپذیرد و ناراحت نمیشود؛ همین را اگر بپذیرد یعنی پیامبرها و امامان را پذیرفته است.
مسئلۀ بشر، اصل خدا و اصل نبوت و اصل معاد -از نظر فکری و اعتقادی- نیست، مسئلۀ بشر گناه است؛ باید این مسئله را برایش تبیین کرد که چرا اسم خطای انسان میشود «گناه» و جهنم را بهدنبال دارد؟ درد بشر این است.