بیش از نیم قرن پیش واسیلی یان (یانچهوتسکی) روزنامهنگار جوان، مورخ و متخصص زبانهای شرقی برای سیاحت به کویر لوت رهسپار شد. وفور ویرانههای شهرها و قصبات حاشیه کویر، مؤلف آیندهی رمانهای تاریخی را متحیر ساخت. هیچ انسانی در آنها ساکن نبود. در طول راه بهندرت سیاهچادرهایی بسان خفاشهای بال گسترده به چشم میخورد...
در شامگاه یکی از روزهای هنگام اطراق، چوپان سپید مویی علل وفور این ویرانهها را به سیاح چنین توضیح داد:
ـ فرنگی، خیال نکن که سرزمین ما همیشه چنین خاموش و غمانگیز بوده است. اینجا در گذشته آباد و پرجمعیت بود. ولی استیلاگران آزمند بارها از این سامان گذشته و آن را به خون شبانان و برزگران سلیم رنگین ساختهاند. زمین غرقهبهخون از دهشت و ماتم روی درهم کشید و خشکید و اشک چشم بیوهزنان و کودکان یتیم آن را به شورهزار بدل کرد... این وادی در ازمنهی باستان عرصه انواع تاختوتازها بوده است: سپاهیان اسکندر کبیر، جیش اعراب، لشکرهای چنگیز «جهانگشای»، سپاهیان تیمورلنگ و جنگجویان نادرشاه افشار هر یک در عهد خود بر این سرزمین تاختند... اینجا شاهراه بزرگ بود... شاهراه اشک و ماتم بود...
بدیهی است که سخنان اندوهبار چوپان پیر هیچ نکته تازهای بر مخاطب او مکشوف نساخت. واسیلی یان خود مورخ بود و در تالارهای کتابخانه عمومی پترزبورگ و موزه بریتانیا در لندن آثار عدیده مورخین را درباره فنای اسفانگیز تمدنهای قدیمی به دست استیلاگران اجنبی مطالعه کرده بود. ولی میان خواندن شرح این رویدادها و به چشم خود دیدن عواقب ویرانیهای موحشی که قرنها پیش صورت گرفته بود، تفاوت از زمین تا آسمان بود. مناظر حاشیهی کویر لوت بر زمینهی آمادهای نقش بست.
نویسنده از اوان جوانی به مطالعات تاریخی علاقهمند شد. پدرش که متخصص برجستهی یونانی و لاتین و مترجم بسیاری از آثار مؤلفین یونانی بود، تأثیر خود را در پسر باقی گذاشت. یان از آن دوران چنین یاد میکند: «پدرم غالباً داستانهایی از گذشتهی دور برای من حکایت میکرد و به نقل داستان قهرمانان «ایلیاد» و سفرهای اودیسه علاقه خاصی داشت». واسیلی یان در کودکی مجذوب آثار استیونسن بود. در سیزدهسالگی یکبار خود را در یک کشتی بادبانی پنهان کرد تا با آن به برزیل برود... مسافرت سر نگرفت ولی عشق به سیاحتهای دور برای تمام دوران عمر در او باقی ماند.
واسیلی یان در سال ۱۸۹۸ پس از پایان دانشگاه سن پترزبورگ کولهباری به دوش انداخت و در روسیه به سیاحت پرداخت. پس از دو سال سیاحت بهعنوان خبرنگار روزنامه به انگلستان رفت و تمام بخش جنوبی آن کشور را با دوچرخه پیمود.
زبانشناس جوان بااستعداد پس از بازگشت به روسیه در یکی از شهرهای کوچک آسیای میانه ساکن شد و با شغل بازرس چاههای آب به کار پرداخت. در سال ۱۹۰۱ اسبی خرید و سواره از صحرای قرهقوم گذشت و از شهرهای خیوه و بخارا دیدن کرد. سپس عازم ایران شد و از طریق سیستان و بلوچستان به مرزهای هندوستان (پاکستان کنونی) رسید... ظاهراً در یکی از همین نقاط بود که با چوپان کویر لوت که از سرنوشت غمانگیز وطن خویش با او سخن گفت، ملاقات کرد. آنجا نخستین بار به فکر نوشتن کتابی درباره سایههای مهیب دوران گذشته افتاد، ولی این فکر سالها بعد یعنی پس از انقلاب اکتبر تحقق پذیرفت.