بوی اسفند با بوی لوازم آرایش زنها مخلوط شده و فضای اتاق را پر کرده بود. زرین در لباس عروسی زیباتر از آنچه بود شده و خوشحالیاش را بهوضوح ابراز میکرد، من سرگرم شربت دادن بهمهمانها بودم و از دست خواهر دیگرم آفاق که از من بزرگتر بود و عقلش کمی کوچکتر حرص میخوردم، آفاق مثل دخترهای ترشیده و عقدهای کنار زرین نشسته و بهلباس عروس و صورت بزک شدهاش زل زده بود! تمام زحمت پذیرایی به دوش من و مادر بود. مرحمت خانم، مادر وحید دامادمان انگار که پسرش بهیغما برده شده با چشم هایی که همه جا را میپائید و گاه سری تکان میداد گوشهای لم داده بود و بادی بهغبغب انداخته و پز پسرش را بهمهمانها میداد! دو خواهر ترشیده وحید هم با آن آرایش زننده و لباسهای لولهتفنگیشان میرقصیدند و ادا میریختند تا بلکه دل یکی از مهمانها که پسر دمبخت داشت را نرم کرده و گشایش بخت خود را امتحان کنند.