اسمش را بگذارید کنجکاوی، حواسپرتی یا اختلال کمتوجهی بیشفعالی. اما من همیشه دربارهی تاریخچهی اشیا و پدیدههای پیرامونم کنجکاو بودهام. وقتی در دورهی نوجوانی با اینترنت آشنا شدم، دنیایی جدید به رویم باز شد. البته قبلش کتابخانه را داشتم، اما جواب سؤالهایم را کاملاً آنی میخواستم.
شاید شما هم به این کتاب نگاه کنید و حسی مشابه من داشته باشید. شاید خودتان را جزو طرفداران تاریخ ندانید - حقیقتش خودم هم جزو طرفدارانش نبودم، البته سوای معدود معلمان تاریخ در دبیرستان که راههایی برای جالبتر کردن درس تاریخ پیدا میکردند. هیچ وقت در یادآوری تاریخها یا مکانها عملکرد خوبی نداشتم (احتمالاً باید گوگل را به عنوان دستیار نویسنده اعلام کنم، چون بارها و بارها تاریخ نبردها و دورههای تاریخی را داخلش جستجو کردم). اما آنچه خیلی خوب در ذهنم میماند، جزئیات بود؛ جزئیاتی که تاریخ را برایم جالب و هیجانانگیز میکرد.
اگرچه متخصص نیستم، همیشه دلم میخواست دربارهی جزئیاتی که مییافتم حرف بزنم، بهخصوص سر مهمانیهای شام که شخصیت ناشیام نمیتوانست اطلاعاتی را که به تازگی یاد گرفته بودم یا حکایت جالبی که به تازگی شنیده بودم، توی دلش نگه دارد. خوشبختانه چیزی به نام پادکست وجود داشت، بنابراین سالها دربارهی تمام مسائل کماهمیتی که توی مغزم چرخ میزد در برنامهام با عنوان «تاریخچهی همهچیز» حرف زدم.
هر هفته به موضوعی جدید برمیخوردم و دلم میخواست آن را با مردم به اشتراک بگذارم، یا گاهی چیزی به سادگیِ گیرهی کاغذ را انتخاب میکردم و در هزارتوی گوگل به جستجوی منشأش میپرداختم.
برخی از تحقیقات انجامشده برای برنامهی «تاریخچهی همهچیز» ممکن است کمی پراکنده به نظر بیاید، دلیلش هم این است که تمام داستانها به این صورت نیستند که «یک شخص سفیدپوست فلان چیز را اختراع کرد و میلیونر شد». من بیشتر دلم میخواهد به فرایند فکریِ مخترعان بپردازم و اینکه اوضاع قبل از اختراع آنها به چه شکل بوده است.
خیلی اوقات، اشیائی هستند که یافتن تاریخچهشان غیرممکن است، اما حرف زدن دربارهی تئوریها و حدس و گمانهای افراد فرهیخته هم به همان اندازه مفرح است، بنابراین تعدادی از آنها را هم در متن گنجاندم.