هنوز هم اولین اسکناس یک پوندیام را بهیاد دارم. هشت نه ساله بودم. خانهمان در خیابانی بنبست در دابلین بود و با دوستانم در گوشه و کنار خیابان پرسه میزدیم. آن روز برادر بزرگ یکی از دوستانم هم با ما بود و او که میآمد سردسته ما میشد. ما بهطور غریزی برای جلب حمایت او رقابت میکردیم. یادم هست که اسکناس را با دقت و یواشکی از جیبم بیرون کشیدم طوری که یکسوم آن پیدا بود. بالاخره چشمش به آن افتاد : «هی، لونرگن یک اسکناس یک پوندی داره.» کوششم برای جلب توجه توی چشم میزد، برای همین سر به سرم گذاشتند اما برای مدت کوتاهی : ارج و قربم پیش او بالا رفته بود. بههرحال یک پوند پول داشتم.
حالا بیست سال بعد از آن در یک بانک سرمایهگذاری در لندن کار میکنم، دنیایی که کانون آن پول است. تجارت میکنیم و در مورد کسب سود بیشتر به مشتریان مشورت میدهیم. فکر و ذکر بسیاری از همکارانم این است که چهقدر حقوق میگیرند و آن را با حقوق همتایان خود مقایسه میکنند. برای من هم مهم است که چهقدر پول درمیآورم، اما بیشتر از کارم لذت میبرم. شیفته اینم که بدانم ارزش پول و قیمت اوراق بهادار و سهام به چه دلیل نوسان میکند. هیجانانگیز است و فکر آدم را بهکار میاندازد. هرچه تعداد مشارکتکنندگان بیشتر باشد به همان اندازه هم تعاملشان کمتر جنبه شخصی دارد. بازار افراد بسیاری را بههم پیوند میدهد و برای همین جنبه انتزاعی و کمّی دارد. اما این پیوند همیشه انسانیست. روحیه و نگرشها ممکن است بهسرعت تغییر کند.
در مواقع نادر کاری که میکنم تصویری گذرا از آیندهای تاریک به من میدهد. و بعد احساس بیهودگی میکنم. بازار مشکلات را پیشبینی میکند، مثل زنگ خطری که پیش از آتشسوزی بهصدا درمیآید. میبینم چه اتفاقی دارد میافتد اما کاری از دستم برنمیآید. در دوره بحران آسیا هم چنین احساسی داشتم. این بحران بهصورت یک مشکل نظری آغاز شد : بحثی اسرارآمیز در اقتصاد جهانی بر سر مزایای نسبی نرخ مبادله ثابت یا شناور. کاهش پی درپی نرخ برابری ارز در تایلند سرانجام سقوط آن را در ژوئیه ۱۹۹۷ شتاب بخشید. مشاهده گسترش هراس قابل پیشبینی از یک کشور آسیایی به کشوری دیگر مانند تماشای آینده بهصورت حرکت آهسته بود. رکودی که در پی آن آمد پیامدهای اجتماعی و انسانی گزاف داشت. در اندونزی، یکی از کشورهای بسیار فقیر و پرجمعیت منطقه، این رکود به کشته شدن شاید هزاران چینیتبار در شهرهای جاکارتا و سولو و اندکی بعد به سقوط دیکتاتوری سوهارتو انجامید. من اینها را از دور تماشا میکردم. مرتبابرای دیدار با سیاستگذاران و همکاران به این منطقه سفر میکردم اما محل زندگیم آنجا نبود.
در ۱۰ اکتبر ۲۰۰۸، خاطره بحران آسیا زنده شد. اینبار بحران و هراس جدیتر بود، چنان که ترس از ورشکستگی مالی سراسر نظام مالی غرب را فراگرفت. آن روز این خطر واقعی احساس میشد که نظام پولی نگهدارنده دنیای توسعهیافته فروبریزد. سازوکار پرداخت که واسطه بیشتر شکلهای تعامل اجتماعی است با خطر از کار افتادن روبه رو بود.
این اتفاق چهگونه رخ میدهد : پول و بانکداری و بهای اسناد مالی چهگونه ممکن است ثَبات اجتماعی را بهخطر بیندازد؟ در این کتاب میکوشم به این سؤال پاسخ دهم. با این پاسخ چیزهای بسیار بیشتری را درباره پول آشکار خواهم ساخت. پول بهرغم نقش محوریاش در زندگی و جوامع ما بسیار اندک شناخته شده است. بسیاری از نگرشها و باورهای ما درباره وام و پسانداز و بازارهای مالی وضعی چندان بهتر از پیشداوریها یا ارزشداوریهای آشفته که به دلایلی صدها سال دوام آوردهاند ندارد. علم اقتصاد بخشی از این آشفتگی را از بین میبرد اما خود کاستیهایی دارد. علم اقتصاد بسیاری از مهمترین ویژگیهای پول را نادیده میگیرد : پول و قیمتها چهگونه بر باورها و ارزشها و احساسات ما تأثیر میگذارد؟ در علم اقتصاد، پول وسیلهایست در خدمت اهداف ما و هرگز مستقلا بر ما تأثیری نمیگذارد.