استدلالهایی که به مطالعه و بررسیشان میپردازم تلاش میکنند تا مقولهای تحت عنوان دین را، که به سبب مطلقگرابودن، تفرقهافکنبودن و غیرعقلانیبودن به خشونت متمایل است، متمایز کنند از واقعیتی عرفی و غیردینی که احتمالاً، به دلیل کمتر مطلقگرابودن و وحدتبخشتربودن و عقلانیتربودن، تمایل کمتری به خشونت دارد. آنچنانکه خواهیم دید، چنین استدلالهایی تاب تحمل بررسی موشکافانه را ندارند، زیرا نمیتوانند شیوۀ سازگار و منسجمی برای تمییز خشونت دینی از عرفی بیابند. وقتی میپرسیم در استدلالهای مربوط به رابطۀ دین و خشونت مقصود از دین چیست، درمییابیم که قدرت تبیینگری آنان با تعدادی از مفروضات غیرقابلدفاع دربارۀ اینکه چه چیزی دین محسوب میشود یا نمیشود به بند کشیده شده است. اشکال معینی از کردارها یا نهادها محکوم میشوند، درحالیکه برخی دیگر نادیده گرفته میشوند.