جامعهشناسی موسیقی ممکن است که بهعنوان مطالعه موسیقی در مقام یک پدیده اجتماعی یا مطالعه جنبههای اجتماعی موسیقی، تعریف شود. جامعهشناسی موسیقی میبایست علاقهمند به مطالعه واقعیتهای اجتماعی خاص باشد و نه به همه عناصر غیرموسیقایی که موسیقی را احاطه کرده است- یک حوزه پژوهشی که گاهی به یک تعمیم نامناسب از نام جامعهشناسی منتهی شده است.
پژوهش علمی درون اهداف، مسائل و روشهای جامعهشناسی موسیقی، به میزان قابل توجهی به جایگاه پژوهشگر با توجه به مسائل صرفاً جامعهشناختی و یافتههایی که او ارزشمند و هماهنگ با جامعهشناسی عمومی تلقی میکند، بستگی دارد. اینجا، جامعهشناسی موسیقی خودش را در یک وابستگی "صوری" مییابد؛ زیرا، هنوز روشهای پژوهشاش را بنیان و تثبیت نکرده است. به هرحال، جامعهشناسی موسیقی همواره (اگرچه ممکن است که به سمت استقلال خیز بردارد) تا حدودی وابسته به جامعهشناسی در روح و جهتگیریاش باقی خواهند ماند و اگرچه که وابستگی نمیتواند کامل از بین رود؛ اما ممکن است که احتمالاً در یک معنای معینی تقلیل یابد. زیرا که با گذشت زمان، جامعهشناسی موسیقی احتمالاً روشهایش را گسترش خواهد داد و بیشتر به مسائل تخصصی میپردازد و به آنها راه حلهای بدیعی را ارائه میدهد.
به هرحال، اگر جامعهشناسی موسیقی باید دیدگاهش را توسعه دهد، مطالب ویژه را بهطور عمیقتری بررسی کند، مسائل منحصربهفردی را کشف کند، و اگر رویهها و روشهای جدید پژوهش توسعه یابد، جامعهشناسی موسیقی میبایست از نتایجی که توسط موسیقیشناسی بهدست آورده میشود، حمایت کند (در وسیعترین معنای اصطلاح). مسئله مهم دیگری که باید به آن پرداخت، وابستگی "اطلاعاتی" به دانش موسیقیشناختی است (بهطور قابل ملاحظهای به تاریخ موسیقی و موسیقیشناسی فرهنگی).
دو جنبه اساسی مطالعه (مطالعه در جامعهشناسی موسیقی و مطالعه درباره جامعهشناسی موسیقی) هر چند آشکارا متمایز هستند، از هم جدا نمیشوند و در امتداد هم توسعه مییابند و به یکدیگر کمک متقابل میکنند، اما اکنون با این واقعیت مواجه میشویم که موقعیت جامعهشناسی موسیقی منحصربهفرد میباشد. جامعهشناسی موسیقی در محل تلاقی جامعهشناسی و موسیقیشناسی قرار میگیرد، که نیازمند پیچیدگی و بسط خاص خودش است. مسائلی که مورد توجه جامعهشناسی موسیقی قرار میگیرند، برای اولینبار در پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم تدوین شدند که میتوان به آثار کمی در این حوزه اشاره کرد، همچون جورج زیمل، کارل بوچر، جولز کومباری، چارلز لالو، و ماکس وبر. از آغاز شکلگیری جامعهشناسی موسیقی برای تمایز تخصصی پژوهشاش از حوزههای مرتبط، در تلاش بوده است. البته مطالعات انجام شده تاکنون کمتر تلفیقی (حتی گستره محدود) بودند، بنابراین، آنها مسائل خاص و متعددی را تحلیل میکنند. درباره برخی از این مسائل ممکن است به مقالات ماکس کاپلان، کنستانتین برایلو اشاره کنیم که به ترتیب به زندگی موسیقایی شهری و روستایی میپردازند؛ تئودور کاپلا، جاکیوس چایلی، روگر گیرود، رنه کونیگ، آلفونز سیلبرمن به موسیقی و رادیو میپردازند؛ یا مطالعه جاکیوس دسکوتس درباره موسیقی برای محیطهای کاری. دیگر مطالعاتی همچون مارسل بلویانس و آلفونز سیلبرمن هر چند بهطور کامل کامیاب نشدند، اما اساساً درگیر یک تلفیق جامعهشناختی بودند. با این وجود، ما گاهی با مطالعاتی که بهطور جدیتر به تلفیق جامعهشناختی اهتمام ورزیدهاند و فهم وسیعتری از این امر دارند مواجه میشویم، که میتوان به آثار کرت بلوکوف، هانس اِنگل، تئودور دبلیو. آدرنو و تیلور نایف اشاره نمود، اما این آثار محدودند. همچنین میتوانیم به مقالات معدودی که اصول جامعهشناسی موسیقی را تعریف میکنند یا میکوشند که پیچیدگیهایش را بهعنوان یک رشته مجزا توجیه کنند، اشاره نماییم. اخیراً نیز برخی آثار تخصصی به مکتوبات قبلی اضافه شدهاند که به مسائلی همچون موسیقیدان حرفهای، دوستداران موسیقی و رسانههای جمعی میپردازند.
نویسنده این اثر، آلفونز سیلبرمن (۲۰۰۰-۱۹۰۹) جامعهشناس آلمانی، موسیقیشناس، کارآفرین و روزنامهنگار بود. وی در حوزههای رسانه، جامعهشناسی، موسیقیشناسی، آثار زیادی نگاشته است.