صبح که از خواب بیدار میشوید دقیقاً اولین کاری که انجام میدهید چیست؟ پردهها را کنار میزنید؟ غلت میزنید تا یار یا بالشتان را بغل بگیرید؟ از رختخواب میپرید بیرون و روی زمین ده تا شنا میروید تا خون را در بدنتان پمپاژ کنید؟ نه، اولین کاری که انجام میدهید نگاه کردن به ساعت است، این اولین کاری است که همه انجام میدهند. ساعت از روی میز کنار تخت به ما جهت میدهد. ساعت هم اینکه در چه موقعیتی هستیم و بقیهی روز چه چیز در انتظارمان است را بیان میکند وهم چگونگی واکنشهایمان را. اگر زود باشد، چشمانم را میبندم و سعی میکنم دوباره بخوابم. اگر دیر شده باشد، از رختخواب بیرون میپرم و در نوبت حمام میایستم. درست از همان نخستین لحظهی بیداری، ساعتْ اختیارمان را به دست میگیرد و دستور میدهد و این ماجرا در طول روز، همانطور که از این قرار ملاقات به آن یکی و از یک موعد مقرر به بعدی میدویم، ادامه دارد. لحظهها در برنامهی زندگیمان تنیده شدهاند و هر جا را که نگاه کنیم - میز پاتختی، غذاخوری اداره، گوشهی صفحهی کامپیوتر و مچ دستمان - ساعت تیکتاک میکند، پیگیر پیشرفت ماست و اصرار میکند عقب نمانیم.
در دنیای مدرن و پرسرعت ما، همیشه انگار درست زمانی که به سکو میرسیم قطارِ زمان از ایستگاه خارج میشود. هر چقدر هم سریع پیش برویم و هوشمندانه برنامهریزی کنیم، هرگز در طول روز زمان کافی نداریم. تا اندازهای، همیشه اینطور بوده است. اما امروز بیش از گذشته فشار زمان را احساس میکنیم. چرا؟ چه چیز باعث تفاوت ما با نیاکانمان شده است؟ اگر قصد داریم سرعتمان را کاهش دهیم، باید در وهلهی اول درک کنیم چرا سرعت گرفتهایم، چرا جهان با چنین برنامهریزی دقیقی اینقدر دور برداشته و شتاب گرفته و این کار را باید از همان ابتدا و با بررسی رابطهمان با زمان شروع کنیم.