هاینریس تئودور فونتانه از برجستهترین نویسندگان آلمانی قرن نوزدهم و خالق آثاری همچون «افی بریست» و «آقای اشتشلین» به حساب میآید که گرچه نامش در کشور ما چندان که باید و شاید شناختهشده نیست، اما کافی است به یاد آورد که نامآورترین نویسندگان قرن بیستم آلمان، توماس مان و گونتر گراس، سخت شیفتهی آثار او هستند و این شیفتگی را بهنوعی در آثار خود بازتاب دادهاند، چنانکه مان نام یکی از مهمترین رمانهای خود، «بودنبروکها» را از یکی از شخصیتهای رمان «افی بریست» به نام «آقای بودنبروک» برداشته و به همین شکل، گراس نیز نام رمان بزرگ و حجیم خود «این قصه سر دراز دارد» را وامدار جملهی مشهوری است در همان «افی بریست». در این میان نباید این نکته را هم از قلم انداخت که «افی بریست» از جمله آثار درخشان فونتانه و از شاهکارهای ادبیات آلمانی محسوب میشود. رمان به سبک رئالیسم شاعرانهی آلمانی نوشته شده که فونتانه خود یکی از نمایندگان برجستهی این مکتب قلمداد میشود. در عین حال، بسیاری این رمان را با «مادام بواری» نوشتهی گوستاو فلوبر مقایسه میکنند و همردیف آن میدانند. به احتمال زیاد، آنچه به چنین مقایسهای پروبال داده، سرنوشت مشترک شخصیتهای این دو رمان است. افی در نوجوانی به همسری مردی میانسال و مشکوک به نام گرت درمیآید و بعدها که بهشکلی تلخ و اندوهبار از شوهرش جدا میشود، در جوانی میمیرد. ماجرای رمان چنان تأثیرگذار است که تاکنون چندین و چندبار از آن اقتباس سینمایی شده است. نکتهی عجیب دربارهی «افی بریست» این است که فونتانه آن را در سالهای پس از ۱۸۹۲ نوشت؛ یعنی زمانی که دچار آسیب مغزی شد و پزشک به او توصیه کرد به نوشتن و بازآفرینی خاطرات دوران کودکیاش بپردازد تا از زحمت این بیماری خلاص شود. فونتانه هم این توصیهی پزشک را جدی گرفت و سرانجام آنقدر حالش خوب شد که توانست رمان بزرگ و سنگینی همچون «افی بریست» را بنویسند. رمان با ترجمهی ابوذر آهنگر از سوی انتشارات افراز روانهی بازار کتاب شده است. با هم فرازی از آن را میخوانیم:
باروناینشتتن درست در همان روز با افی بریست نامزد کرد. پدرِ دلرحمِ عروس که بهسبب شادمانی و خوشحالی سر از پا نمیشناخت، در مراسم ضیافت نامزدی که به همین مناسبت پس از آن برگزار شد، به زندگی مشترک آن زوج جوان تن در داد، امری که برای خانم فونبریست - که اینک جسته و گریخته هجده سال پیش را به خاطر میآورد - خالی از تأثر و سودا نبود، ولی دیرزمانی در این حال نماند. او که خود نتوانسته بود در این موقعیت قرار بگیرد، حال دخترش بهجای او بود: رویهمرفته به همان خوبی و حتا بهتر از آن؛ بااینحال، زندگی با آقای بریست هم که کمی خشک و بیاحساس بود و گهگاه رگههایی از سبکسری در او دیده میشد، چندان بد نبود.