همسر محمد، شیرین، حدود ۲ سال پیش او را ترک کرده و از آن زمان تمام زندگی محمد در کار خلاصه میشود. او به بیماری کابوس متواتر مبتلا است و شهره، خواهر شیرین را مقصر اصلی طلاقش میداند. شیرین ناپدید میشود. فردی که خود را سرهنگ پلیس معرفی میکند، با ادعای مشابهت پرونده با موردی قدیمی، به محمد نزدیک میشود. محمد، شهره و سرهنگ بر اساس همان پرونده قدیمیسرنخهایی را دنبال میکنند. محمد باید همزمان که به دنبال شیرین میگردد، هم نقطه ضعفش را که همان کابو س ها هستند از دیگران مخفی کند و هم با مرور خاطرات دلیل اصلی طلاقشان را بفهمد. در این میان همچنین ارتباط محمد با پدر دوست دوران سربازی خود عمیق تر میشود... این داستان شکل گیری و فروپاشی گروهی کوچک از آدمهایی با هدف یکسان اما روشها و اعتقادات متضاد و بعضا متخاصم را در بستر احساسات مردانه اما آسیبپذیر محمد که در اثر طلاق به فروپاشی روانی نزدیک میشود، به تصویر میکشد. شاید بهترین رمان معمایی ایرانی نباشد ولی به نظرم لااقل از لحاظ موضوع، شخصیت ها و روایت کم نظیر است. مهمتر اینکه در همین ایران و در آدرس هایی که میشناسیمشان و در بستر فرهنگی که هر روز در آن نفس میکشیم رخ میدهد. این قرابت فرهنگی داستان لذتی دارد که در بهترین رمانهای معمایی خارجی نیز پیدا نمیشود. البته رمان از آن دسته رمان های معمایی کلاسیک نیست که قهرمان در خانه خود بنشیند و با کنار هم قرار دادن سرنخها به نتیجه برسد. او باید در این راه به خیابان بزند، با قاچاقچیان مواد مخدر، معتادان، دزدان خرده پا و زندانیان غیر قابل پیشبینی و دیوانه گلاویز شود. از این جهت شاید باید رمان را در زمره داستان کارآگاهی واقعگرایانه قرار دهیم. البته نه از سبک آمریکایی آن که کارآگاه تنها به کمترین و سطحیترین میزان لازم خودش را درگیر بعد احساسی ماجرا میکند. بلکه به سبک وطنی که قهرمان هر لحظه زیر بار فشار اقتصادی، مشکل ارتباطی شایع در مردان دهه ۶۰، سرزنش های همه و حتی ترافیک تهران خم میشود اما تلاش میکند رفاقتش را نجات دهد.