در روز و روزگاری که سپری میکنیم، بسیار پیش میآید که واژهی اخلاق مفهومی کسلکننده، بازدارنده یا غیرضروری را به ذهن متبادر میکند. این واژه یا ما را سراغ فیلسوفان اخلاق از ارسطو گرفته تا کانت و آثارشان میفرستد یا حسرت رسم ازیادرفتهای از روزگاران پیشین را برمیانگیزد. از طرف دیگر واژهی هوش همواره معنای روشن و مثبتی را به ذهن میرساند که احتمالاً پیوندی هم با کلاس درس و علم و آموزش دارد؛ حداقل تا پدید آمدن عبارت هوش هیجانی تقریباً اینچنین بود.
نویسندهی این کتاب، بروس واینستین، کتاب را از همین نقطه شروع میکند، از هوش هیجانی. از اینکه دامنهی کاربرد هوش هیجانی تا کجاست و کجا نوبت هوش اخلاقی میشود که پا به میدان بگذارد. نویسنده این ادعا را دنبال میکند که داشتن هوش هیجانی، اینکه توانایی درک احساسات دیگران -و البته خود- را فراتر از آنچه به نمایش میگذارند داشته باشیم، برای ما بهعنوان یک انسانِ کامل کافی نیست.
دغدغهی ما در بذر خرد پرداختن به زمینههایی است که به صورتهای گوناگون و از راههای متفاوت، ما را به هدفمان که رشد و توسعهی فردی است میرسانند و اینبار مسیر اخلاق را برای رسیدن به این خواستهْ جذاب و لازم دیدیم و پیش گرفتیم. این کتاب اصلهای پایهای و سادهای را در برابر ما میگذارد که میتوانیم با در برابر چشم داشتنشان و اندیشیدن به آنها در هر موقعیتی که باشیم، تصمیمی را بگیریم که نشاندهندهی هوش اخلاقی ما باشد.
همهی ما میدانیم که زیستن در جهانی که اخلاق در آن روزبهروز بیشتر رنگ میبازد و از آن محو میشود، اخلاقمدار بودن و ماندن را تا چه اندازه دشوار کرده است. اما کداممان میتوانیم انکار کنیم که تکتک ما این جهان و جامعه را شکل دادهایم؛ و اگر هرکداممان فقط اندکی -و آن هم برای آرامش خودمان و کسانی که برایمان اهمیت دارند- تلاش کنیم تا گفتار و کردارمان را با چاشنی اخلاق همراه کنیم، نه که دنیا گلستان بشود، نه، اما دستکم شعلههای آتشش فروکش میکند و شاید خیالمان راحت باشد که خودمان و دیگران، ابراهیموار، بهسلامت از این ورطه عبور کنیم.