افلاطون نخستین فیلسوفی است که دربارۀ هنر و زیبایی سخن گفته و به قدرت هنر و فرهنگ در ساختن اخلاق فردی و اجتماعی توجه داده است. وی را بنیانگذار تفکر نظری دربارۀ شعر و به عبارتی پایهگذار زیباییشناسی فلسفی دانستهاند.
رسالههای افلاطون غالباً در شاکلهای ادبی تألیف شده و بعضاً تلفیقی از روایات اسطورهای و داستانگونه، همراه با تأملات فلسفی، است. غلبۀ شیوۀ نگارش ادبی افلاطون، بهخصوص در رسالههایی مانند مهمانی، فایدروس، فایدون و ...، موجب شده که برخی منشأ پیدایش رمان را نوشتههای وی بدانند.
افلاطون، در رسالههای ایون و دفاعیات، شعر را الهام خدایان معرفی میکند، ولی در جمهوری شعر در خدمت آرمانهای تربیتی و اخلاقی و سیاسی، که همان آرمان تحقق عدالت در نفس و در شهر است، قرار میگیرد. وی در جمهوری ابتدا فقط شعر تقلیدی را از آرمانشهر خود طرد میکند، ولی در پایان، کل هنر شعر را تقلیدی میداند که در پی التذاذ است و حکم به طرد آن میدهد و فقط اشعاری را میپذیرد که در مدح خدایان و در چارچوب آرمانهای تربیتی مطلوب وی سروده شود. در واقع تقابلی که افلاطون میان عقل و احساس قائل است و در قالب تقابل خرد و تمایلات اجزای پست نفس خود را نشان میدهد، موجب گردیده که وی، علیرغم تعلق خاطر بسیارش به شعر، حکم به اخراج شعر و بهخصوص شعرِ تراژیک از شهر آرمانی خود بدهد و زمام فرمانروایی را بهتمامی به دست عقل بسپارد و نیل به حقیقت را صرفاً با راهنمایی عقل و با عبور از مسیر دشوار تصاویر فریبنده ممکن بداند؛ وظیفهای که بیشک بر عهدۀ فیلسوف است.
میتوان بخش قابل توجهی از نقدهای افلاطون به اشعار هومر را در مورد نقد بنیادینی که وی به فرهنگ زمانۀ خود داشت ارزیابی کرد؛ فرهنگی که بهزعم افلاطون آمیزهای از اندیشههای سوفسطاییان، نقالان، خطیبان و هنرمندان فاقد بصیرت به خوب و بد بوده و لذا به جای آنکه موجب رشد و اعتلای فضیلت و اخلاق در میان مردم و در جامعه شود، خود به عامل ایجاد انحطاط و ویرانی اخلاق و معرفت تبدیل شده بود.
بدون شک، همانگونه که اکثر شارحان افلاطون اذعان کردهاند، وی پیشتاز طرح مسائل بسیار مهمی در حوزۀ هنر و ادبیات است کمااینکه همواره در صدر مطالعات و نظریهپردازیهای این حوزه بوده است. مسائلی مانند تأثیرات روانشناختی شعر و ادبیات در روح انسان، پرسش از چیستی هنر، طرح مباحثی در خصوص نسبت میان هنر و سیاست، هنر و فرهنگ، هنر و اخلاق و ...، طبقهبندی انواع هنر، نقش هنر و هنرمند در جامعه و بسیاری مسائل مهم دیگر. حتی ادبیات کودکان به واسطۀ مباحثی که افلاطون دربارۀ تأثیر شعر و داستان در تربیت کودکان مطرح کرده است، «میراثی افلاطونی» به شمار میرود.
باید یادآور شویم که افلاطون در بین بسیاری از فلاسفه در طول تاریخ، بیشترین ستایشها را از فلسفه و مقام فیلسوف به عمل میآورد. از نگاه وی فلسفهورزی عشق به زیبایی است، زیرا فیلسوف، یعنی جستوجوکنندۀ دانایی، به یک معنا همان اِروس (خدای عشق) است که همواره در جستوجوی زیبایی است و در نهایت نیل به حقیقت و زیبایی و خیر، مقصد و مقصود عشق و فلسفه میشود. هرچند چنانکه گفته خواهد شد، منظور افلاطون از این زیبایی، نه زیبایی هنری و محسوس بلکه اصل زیبایی و حقیقت زیبایی است که همۀ زیباییهای عالم به واسطۀ بهرهمندی از آن زیبا هستند.
مسیری را که افلاطون در حوزۀ ادبیات و بهخصوص نقد ادبی گشود، پس از وی شاگرد برجستهاش، ارسطو، دنبال کرد. ارسطو در نظام فکری خود جایگاه ویژهای برای هنر و بهخصوص هنر شاعری قائل بود و از این رو کتاب مستقلی دربارۀ هنر شاعری به نام بوطیقا به رشتۀ تحریر درآورد که مشخصاً کتابی در نقد ادبی تلقی میشود و تا کنون نیز بهکرات مورد استفاده و نیز استناد پژوهشگران شعر و هنر بوده است. هرچند بوطیقا پاسخ محکم و مستدل ارسطو به انتقادات گستردۀ افلاطون به شعر تلقی شده (جایی که در جمهوری میگوید ما به مدافعان شعر فرصت خواهیم داد از نظریات خود دفاع کنند ولی آنها قادر به این کار نخواهند بود)، نمیتوان انگیزۀ ارسطو برای نگارش بوطیقا را صرفاً تلاش برای جواب دادن به تحدی افلاطون دانست. بوطیقا در واقع نمایانگر نظریۀ ارسطو در باب هنر و شعر است و لذا میتوان آن را بهنوعی تکمیلکنندۀ نظام فلسفی او دانست.
در ارسطو رویکرد متافیزیکی افلاطونی به زیبایی و هنر، جای خود را به پژوهش تاریخی و اجتماعی میدهد و بهخصوص زیبایی که نزد افلاطون تلألؤ خیر در اشیا و اموراتِ محسوسِ زیباست، با هماهنگی و تناسب اجزای شیء زیبا با یکدیگر توضیح داده میشود. و برخلاف افلاطون که فلسفه را در مقابل هنر قرار میدهد، در ارسطو هنر نهتنها رقیبی برای فلسفه تلقی نمیشود، بلکه در برخی موارد قادر است طریق نیل به سعادت و کامروایی را برای فرد و جامعه هموار کند.
نگارنده در کتاب حاضر تلاش کرده است خط سیر اندیشههای افلاطون و ارسطو را دربارۀ زیبایی و هنر، با ابتنا بر آثار اصلی آنها، دنبال کند (که این یکی از وجوه ممیز این اثر با آثار مشابه است) تا خواننده علاوه بر شناخت دیدگاههای این دو فیلسوف بزرگ، با آثار مهم و سیر فکری آنها در حوزۀ زیبایی و هنر نیز آشنا شود و لذا برای پرهیز از لطمه وارد شدن به محوریت متن، جز در موارد ضروری، از ارائۀ توضیح و تفسیر مطالب در خود متن اجتناب شده است. هرچند در مواردی که لازم به نظر میرسید، در پایان بعضی از فصول، ذیل عنوان «نکاتی در توضیح و تفسیر متن»، مواردی برای «تدقیق» و «تکمیل» بحث آمده است.
کتاب حاضر در یازده فصل، به شرح ذیل تقریر شده است:
فصل اول پرسش از زیبایی را در رسالۀ هیپیاس بزرگ پی میگیرد. محور اساسی بحث در این رساله، طرح پرسش از زیبایی و آزمون پاسخهای ممکن در مکالمهای میان سقراط و هیپیاس سوفیست است که نهایتاً افلاطون با برملا کردن نواقص تعاریف موجود از زیبایی، نشان میدهد که ارائۀ تعریفی جامع و مانع از زیبایی ممکن نیست.
فصل دوم به تأمل در مقولۀ عشق و نسبت آن با زیبایی با ابتنا بر رسالۀ مهمانی، که از شاهکارهای ادبی افلاطون است، اختصاص دارد. موضوع بحث افلاطون در این رساله، چگونگی نیل و تقرب به زیبایی و نقش عشق در این سفر روحانی است. افلاطون در این رساله نشان میدهد که چگونه میتوان با نیروی عشق و با تأمل بر زیباییهای جهان محسوس، به دیدار زیبایی حقیقی و اصل زیبایی در عالم معقول نایل شد.