خانهی خاموش نوعی وقایعنگاری اجتماعی هم هست. شخصیتها هر کدام وابسته به سنوسالشان وصل هستند به دورهای خاص از تغییرات تاریخی و سیاسی ترکیه، و هر کسی مرامومسلک خودش را دارد. همین نیز دستمایهی نویسنده شده تا با شرح جزئیاتِ خاطرات و خیالات شخصیتهایش رویدادهای مهم واپسین قرن کشورش را مرور کند، و نشان دهد که چگونه آرمانهای بزرگ میتوانند رؤیاهای کوچک را به باد دهند. (و اصلاً چه کسی است که اندازهی آرمان را بزرگتر از رؤیا تعیین میکند!) داستانی است تراژیک از فاصلهی میان نسلهایی از انسانها که گناه این شکاف و شتاب بیحساب به گردنشان نیست، اما آنچه از کف میرود حساب زندگی آنهاست و اشتیاق و انگیزهی انسانیشان برای خوب زیستن در کنار دیگری، برای فهم آدم از آدم، مجال کشف مکالمه و الفبای نزدیکی و زبان مشترک که آبونانش را از ذخیرهی عاطفی آدمیزاد میگیرد. میلان کوندرا در رمانش، زندگی جای دیگری است، مینویسد: «ماجراهای بزرگ ملتها نمیتواند باعث فراموش شدن ماجراهای کوچک دلها بشود.» فاروق، یکی از شخصیتهای خانهی خاموش که شغلش تاریخنویسی است، از روی همین حقیقت است که ترجیح میدهد هر آنچه از دل تاریخ و انباری بایگانی بیرون میکشد بدل به داستان کند، زیرا زندگی شخصی و بسترِ خانهاش را چنان باخته که دیگر خوب میداند وقایع بزرگ وقتِ مصرف دارند اما داستانهای کوچک فرصتهای جاودانگیاند. میداند که تاریخ هم حاصل حکایتبافیهاست و داستان آدمهای معمولی واقعیتر از داستان تاریخ است.
خانهی خاموش روایت اینها و بیشتر از اینهاست، اما هر چه هست حکایت یک خانهی سوتوکور است؛ حکایتی که در دل خویش تذکر میدهد و یادآور میشود که برای شکستن سکوت یک خانه، برای ساختن موسیقی یک زندگی، راهی نیست جز حرف زدن با همخانهات. باید بگویی و بشنوی، تنها شنیدن کافی نیست، تنها گفتن کافی نیست، صدای قاشقوچنگالها باید در هم بپیچد، یکی که در را باز میکند، آن دیگری بپرسد آمدی؟ و فایدهی این پرسشهای روزمره آن است که هر صدایی در خانه تنها بهانهای است برای حرف زدن با دیگری، وگرنه او که میداند تو آمدهای. چه فایدهای هست در این آگاهی که بدانی کسی در خانه حاضر است؛ حضور یعنی دانستن حال دیگری، و پشت روزمرگی تمام این حرفهای بهظاهر بیهوده حرفی نیست جز اینکه حال تو چهطور است؟ دل کوچک تو در کجا میگذرد؟ با من حرف بزن.