زمانی که نوبت به ارزشیابی پیشرفت تحصیلی دانشآموزان میرسد به نظر میآید که امر بسیار مهمی را در سیستمهای آموزشی فراموش کردهایم؛ و آن اینکه ارزشیابی باید فرصتی باشد برای بالابردن [سطح] یادگیری، توانمندکردن این قوه و همچنین تحسین کردن آموختههای دانشآموزان. اما غالبا ارزشیابی را همچون فرصتی برای نشان دادن و برجسته ساختن خطاهای دانشآموزان بکار میبریم. این، تنها یکی از چهرههای رویکردی است که کاستیها و خطاهای دانشآموزان را نشانه میگیرد. دانشآموزان، دست کم دوازده سال، در موقعیتی قرار داده میشوند که در آن همیشه و هر روز و شب به آنها گفته میشود (آنهم بارها و بارها و به شیوههای گوناگون) که کاستیهای آنها چه بوده است و چگونه بوده است، آنگاه از اینکه خودباوری و عزت نفس بسیاری از دانشآموزان آسیب میبیند شگفت زده میشویم! اندک بزرگسالانی را میشناسم که در چنین موقعیتی قرار داده شوند و آن را تاب آورند.
چهرۀ دوم این رویکرد خود را زمانی نشان میدهد که ما، یعنی جامعه [ی آموزشی]، خود را تقریبا ناگزیر میبینیم تا دانشآموزان را بر پایۀ توانمندیهای تحصیلی که قرار بوده به دست آورند رتبهبندی کنیم؛ آری خود را ناگزیر میبینیم تا آنها را با هم مقایسه کنیم و کیفیت مدرسههامان را بر پایهی نمرههایی که دانشآموزان در آزمونهای استاندارد [شده] به دست میآورند تعیین کنیم و سپس در روزنامهها بررسی میکنیم تا ببینیم که مدرسۀ ما در چه سطحی است و مدرسههای دیگر در چه سطحی. چه کم پیش میآید (تازه اگر پیش بیاید) که اعتبار آن نمرهها و اینکه چه چیزی را به راستی نشان میدهند مورد پرسش قرار دهیم. توماس آرمسترانگ در کتاب، "به شیوۀ خودشان" ، به نکتهای اشاره میکند: «قرار بر این است که آزمونها پدر و مادرها و آموزگاران را از چگونگی پیشرفت کودکان در یادگیری آگاه کنند. اما کاری که آزمونها [در شرایط کنونی] میکنند این است که بچهها و همهی اندیشهها، احساسها، رفتارها، و دستاوردهای آنها را به مشتی درصد، رتبهبندی، نمرههای الفبایی [مانند A,B]و برچسبهای تجملی فرو میکاهند».