صبح یک روز شنبه تانیا مشغول کمک به مامان برای تمیز کردن یکی از قفسههای انباری بود که خیلی وقت بود به سراغ آن نرفته بودند. در این قفسه وسایل باارزش و بیارزش مربوط به چندین سال انباشتهشده بود.
چند عکس از دوران کودکی مامان در آنجا بود. همچنین چندین کتاب در آنجا وجود داشت که وقتی مامان همسن تانیا بود عاشقشان بوده است. تانیا به مامان کمک کرد تا لباسها، کفشها و وسایل تزئینی دیگر را تمیز کرده و در جعبهای قرار دهند تا در امور خیریه بهکاربرده شوند؛ اما او کتابها و عکسها را برای خودش نگه داشت.
بعدازظهر همان روز تانیا کتابها را با خودش به باشگاه مطالعاتی " بچههای کتابخوان " برد. او یک کتاب را انتخاب کرد تا آن را بخواند و بقیه را در قفسههای کتاب قرار داد.