اواخر بعدازظهر روز جمعه بود. تانیا و خانوادهاش تازه به هتلی که بیرون پارک ملی و پناهگاه جنگلی گیر قرار داشت رسیده بودند. آنها میخواستند آخر هفته خود را در آنجا سپری کنند. مامان یک ماشین جیپ سفری تهیهکرده بود تا شنبه بعدازظهر به جنگل بروند. تانیا واقعاً انتظار آن را میکشید.
تانیا عاشق حیوانات بود. او میتوانست یک شیر را ببیند، یک شیر واقعی و زنده و نه در قفسی در باغوحش، بلکه در محیط وحش! تصور کنید. ممکن است شیر فقط چند قدم از او فاصله داشته باشد. تانیا فکر کرد، این میتواند باشکوه باشد.
هتل در ساحل رود هیران قرارگرفته بود. هنگام عصر مامان، بابا، تانیا و سونیا همگی رفتند تا در ساحل رودخانه پیادهروی کنند. رود کمعمق بود؛ بنابراین آنها وارد آن شدند. آبخنک و تازه بود و خزهها نیز در اطراف شناور شده بودند. تانیا در رودخانه آببازی میکرد و مامان و بابا هم که سونیا را روی شانههایشان گذاشته بودند در اطراف پیادهروی میکردند.
در مسیر بازگشت به هتل، تانیا صدایی شبیه به میومیو کازو شنید. او از جا پرید و پرسید:"مامان، شما یک گربه در اطراف می بینید؟"