فرشته نوبخت نویسنده پرکاری است. او چهل سال ندارد اما دو مجموعه داستان و یک رمان و تعداد زیادی یادداشت و نقد ادبی در کارنامه دارد که رمان «سیب ترش» یکی از آنها است. او در این اثر به سراغ یک درونمایه چالش انگیز رفته و یک مثلث عشقی را تصویر میکند اما نه مثلث معمول یک زن و دو مرد، بلکه اینبار دو زن و یک مرد وجود دارند. ماهرخ و لادن دو دوست هستند که در سالهای دهه هفتاد باهم در دانشگاه تهران همکلاسی بودهاند. اما در جریانات سیاسی و اجتماعی آن دوران، دوستیشان خدشهدار میشود ولی نقطه مشترکی میان این دو باقی میماند، مردی به اسم عطا که هردو دوستش داشتهاند. داستان در دوبخش روایت میشود، «نامهها و ساعتها» که شامل ۱۸ نامه ماهرخ به لادن است و «نوشتن» که در آن زاویه دید به سومشخص تغییر میکند و گرهگشایی از داستان آغاز میشود: «ایرج زنگ زد که خبر بدهد خوشبختانه نمردهای هنوز و به ضربوزور دستگاههای خفن اتاق آیسییو نفس میکشی همچنان. نمیدانم خوب است یا بد. اما خوشم میآید که هنوز لادن هستی و خوب همه را گذاشتهای سرِ کار. حالا که علایم حیاتیات هم بهتر شده و انگاری واقعاً خیال مردن نداری و نداشتهای از اول هم. به افتخار اینهمه سرتقی، زنگ زدم ققنوس، برایم پیتزا بیاورند. پپرونی با سالاد و نوشابه و سیبزمینی. میخندی؟ همهاش را خودم میخورم. نیستی که نیستی. بهدرک! فوقش مجبور میشوم آقای غلامی را مهمان کنم یا خانهٔ پُرش میترکم. اینها را به یادِ آن شبی که از عطا جدا شدم انتخاب کردم. انتخاب تو بود. پپرونی با سالادِ روسی و سیبزمینی.»