مفهوم کار بعنوان منشاء واسطهگری همگانی را مارکس از هگل گرفت و سرانجام در مردمشناسی فلسفی مارکسیستی به یک مقوله اصلی تبدیل گردید. کار آن چیزی است که نظامجهانی (ارتباط) مبتنی بر مبادله کالاها را به وجود میآورد. بشر از طریق کار بر بیگانگی بین دنیای عینی و دنیای ذهنی فایق میشود؛ طبیعت را به رسانه مناسبی برای خودبالندگی خویش تبدیل میکند. زمانی که اشیاء را میگیریم و به آنها شکل میبخشیم، این اشیا بخشی از شخص عامل میشود که میتواند نیاز و امیال خود را در آنها ببیند. مضافا، انسان به واسطه کار، آن هستی ذرهگرایانه که در خلال آن عضوی از اجتماع میگردد، از دست میدهد. فرد در سایه کارش، جهانی میشود زیرا کار به دلیل سرشتی که دارد یک فعالیت کلی است و محصول آن در میان همه افراد دست به دست میگردد. ویگوتسکی در بحث واسطهگری ابزار(فیزیکی و روانشناختی) به نقل از هگل میگوید«واسطهگری (Vermittlung) مشخصه اصلی خرد انسان است.»