دروغ، طبق تعریف، امتناع از همکاری با دیگران است. اعتماد نکردن و قابلاعتماد نبودن را در یک امر خلاصه میکند. هم ناتوانی در درک کردن است و هم بیمیلی به درک شدن. دروغ گفتن یعنی عقبنشینی در رابطه.
با دروغ گفتن، دیگران را از دیدن جهان آنطور که هست محروم میکنیم. صادق نبودن ما نه تنها بر انتخابهایشان تأثیر میگذارد، بلکه اغلب انتخابهایشان را تعیین میکند – طوری که همیشه نمیتوانیم پیشبینی کنیم. هر دروغی حملهای مستقیم به استقلال کسانی است که بهشان دروغ میگوییم.
و با دروغ گفتن به یک نفر، دروغ را بین خیلیهای دیگر – حتی بین جوامع – پخش میکنیم. حتی به خودمان هم انتخابهای بعدیمان را – به فریب ادامه بدهیم یا نه – تحمیل میکنیم؛ که شاید زندگیمان را پیچیده کند. به این ترتیب، هر دروغ دست از سر آیندۀ ما برنمیدارد. نمیشود گفت دروغمان کِی و چگونه ممکن است به واقعیت برمیخورد؛ که مستلزم است بیشتر به دروغگویی ادامه بدهیم. هرگز لازم نیست اینطور حواسمان به حقیقت باشد. راحت میشود تکرارش کرد.
در کتاب دروغگویی، سم هریس، نویسندۀ پرفروش و دانشمند علوم اعصاب، میگوید با گفتن حقیقت در موقعیتهایی که دیگران اغلب دروغ میگویند، میتوانیم زندگیمان را خیلی ساده کنیم و اوضاع جامعه را بهتر کنیم. هریس بر دروغهای مصلحتی تمرکز دارد – آن دروغهایی که برای ناراحت نکردن دیگران میگوییم – چون دروغهاییاند که اغلب اوقات وسوسهمان میکنند. تنها دروغهاییاند که آدمهای خوب میگویند و خیال میکنند کار خوبی میکنند.
سم هریس در کتاب دروغگویی با آوردن مثالهای متعدد نشان میدهد چهطور میشود از دروغ گفتن اجتناب کرد و چرا باید این کار را کرد. دو نوع دروغ را نام میبرد که از هر دو باید دوری کرد: کارهای بدی که انجام میدهیم و کارهای خوبی که از قلم میاندازیم.
منشأ بسیاری از ناملایمات زندگی بشری دروغگویی است و برای ساختن دنیایی بهتر باید از هر نوع دروغی دوری کرد.
اگر تصمیم بگیرید که دیگر دروغ نگویید، روابطتان چه تغییری میکند؟ چه حقایقی ممکن است ناگهان در زندگیتان آشکار بشود؟ چهطور آدمی میشوید؟ و چطور میتوانید آدمهای اطرافتان را تغییر بدهید؟