این کتاب شرح خاطرات نویسنده در زمان ابتلا به کرونا با درگیری ۷۰ درصد از ریه است! چاپ این کتاب علاوه بر جنبه خاطرات و داستانی و گاهاً طنزی که برای مخاطب دارد، هدفی مهمتر یعنی آگاهیبخشی به آن دسته از مخاطبانی که به نوعی درگیر این ویروس بودهاند - خودشان یا نزدیکانشان - و یا ممکن است بعدتر با آن مواجه شوند را دارا بوده و با تعریف کردن از هرلحظهی این ماجراجویی در ابتدای مبتلاشدن، سختتر شدن شرایط، بستریشدن در بیمارستان و نهایتاً مقابله و بازگشت سلامتی میتواند علاوه بر آشناکردن هر شخص با روند این بیماری، برای ساعاتی امیدواری و لبخند را برای مخاطب به ارمغان بیاورد.
در بخشی از کتاب آمده است: ناگهان این جرقه در ذهنم زده شد که احتمالاً به ردیف پایینی نقل مکان خواهم کرد: آمار فوتشدگان. این آمار هم همیشه ذهنم را درگیر میکرد. از ابتدای همهگیری کرونا، این عدد از زیر ۱۰۰ شروع و در روزهای اوج خود به هفتصد و خردهای رسید. حدودی که این عدد نشان میداد، باعث وحشت یا دلگرمی میشد. مثلاً اگر چند روز عدد فوتشدگان بالای سیصد و چهارصد میرفت، با بازگشت آن به مـحدودهی دویست، کمـی دلگرم میشـدیم و مـایهی خوشحالیمان بود. ولی این نکته آزارت میداد که همین عدد دویست، دویست نفسِ در سینه محبوسشده بودند و همچنین دویست خانوادهای که داغدار ازدست دادن عزیزشان شدند. حالا تو بگو زیر صد، اصلاً ۱۰ نفر. آن ۱۰ نفر هم از این قاعده مستثنا نبودند. *** این که هیچکس نمیدانـد چه زمـانی لحظهی آخر زندگیاش اسـت، اتفاق غریبیست. همه در زندگی خود اسراری دارند که میخواهند برای خودشان باقی بماند و آن را با خود به گور ببرند؛ مثلاً دستنوشتهای که زمانی برای کسی نوشته و به او ندادهاند، نامهای که از دوستی گرفتهاند. عکسهایی که در قسمتی از کمد که فقط خودشان میدانند مخفی کردهاند و چیزهای دیگری که اگر زمان مرگشان را بدانند، قطعاً قبلش میخواهند آنها را معدوم کنند.