بیشتر زندگیم سرگرم نوشتن و ویرایش یا نقد رمان بودهام. همواره نگارش رمان را جدی گرفتهام. رمان و داستان کوتاه در جامعه ما از اهمیت بسزایی برخوردار است. تقریبا رمان تنها منبع تفکر و استدلال بسیاری از خوانندگان آن کتابها است. درواقع معیارهای اخلاقی و اجتماعی و مادی آنها را پیریزی میکند. رمان موجب تحکیم تعصبات یا گشایش اذهان به روی جهانی بزرگتر میشود. تأثیر کتابی پُر خواننده را نمیتوان انکار کرد یا نادیده گرفت. اگر کتابی پر هیجان و کمارزش و مبتذل باشد، به دلیل آرمانهای عامهپسندی که به جریان میاندازد، زندگیمان سستتر و بیمحتواتر میشود. اما ــ هرچند به ندرت پیش میآید ــ اگر کتاب خوبی باشد که به درستی تنظیم و تدوین و ساخته و پرداخته شده باشد، همگی به آن مدیونیم. فیلمها به اهمیت رمان پی بردهاند. به همین دلیل، گسترش زمینهاش را فراهم آوردهاند، و آرمانهایی که پیشاپیش میان خوانندگان آنها در جریان بوده است را در اختیار افرادی که کمسن و سالتر یا بیصبرتر یا کمسوادتر از آن بودهاند که کتاب را بخوانند، قرار داده است.
در نتیجه، اگر به طرزی چنین جدی درباره مشکلات رماننویسان مینویسم، پوزش نمیطلبم. هر چند تا دو سال پیش، از اینکه کتابی بر حجم کتابخانه نویسندگان میافزودم، شرمسار بودم. در طول دوران کارآموزیام ــ و باید اعتراف کنم که مدتها پس از آن ــ هر کتابی درباره فن رماننویسی که یافتم ــ از ساختار طرح گرفته تا شخصیتپردازی کاراکترها ــ را خواندم. در پای استادان مکاتب گوناگون نیز نشستم. در نتیجه، تجربهام از همه نگرشهای موجود درباره مشکلات نگارش، دست اول است.